سلام.مهربونا دلم خیلی گرفته اگه میشه خواهرانه راهنماییم کنید.من چهارساله از دواج کردم دوتا بچم دارم شوهرمم مرد بدی نیس.سرکار میره و برمیگرده.مابه اصرار مامانم که یه مدت سکته کرده بود حالا الان خوب شده مجبور شدیم نزدیک خونش باشیم که منم ازش مراقبت کنم چون اون موقع بچه نداشتم شوهرمم صب تاشب سرکاربود.بقیه خواهربرادرامم ک بیخیالن.مجبور شدیم طبقه پایین بشینیم داداشمم بالا.تو این چهارسال به شوهرم گفتم بریم از اینجا بریم اما گوش نمیکرد.