خانوادهام خیلی سمی هستند بخاطر اون ها مجبور شدم از ازدواج کنم یه شهر دیگه تا فرار کنم و الانم بعد از یه بچه قهرم با همسرم .. تقصیر من نیست همیرم خلاصه الان خیلی وقته بچمو ندیدمش خانواده ام میگن برو اما اون زندگی نیست ...و الانم دارم حسابداری میخونم و از اخر هفته تدریس زبان مادرم فشار میاره و میرم اتاق خواهرام میگن لامپ خاموش کن دوازده شب که ما رفتیم بیرون بخون و تدریس انلاین کن ..خسته شدم دلم از همه چیز خسته شده
من دنبال کارای مهاجرتمم اما هر کار میکنم نمیشه سفارت وقت نمیده به خاطر این شرایط یا ایمیل جواب نمیدن
من دارم کار میکنم که پول و رزومه ام رو خوب کنم اختراعات خودم رو ثبت کنم ویزای گلوبال تلنت بگیرم البته مهارت های زیادی باید روزمه کنم تلاش زیادی میخواد
من دنبال کارای مهاجرتمم اما هر کار میکنم نمیشه سفارت وقت نمیده به خاطر این شرایط یا ایمیل جواب نمیدن
من دارم کار میکنم که پول و رزومه ام رو خوب کنم اختراعات خودم رو ثبت کنم ویزای گلوبال تلنت بگیرم البته مهارت های زیادی باید روزمه کنم تلاش زیادی میخواد و پول زیادی باید داشته باشم ..
خدا خودش نگه دارش باشه راستش من فقط غصه ی بچه هارو می خورم تو این جور موارد ،چون زن و مرد خودشون انتخاب کردن این زندگی رو، ولی بچه مجبور به این زندگی هست