ببخشید یکم طولانیهولی توروخدا بخونید و کمکم کنید بعد از اینکه من و خانواده پسرعمه شوهرم رفتیم دیدن شوهرم و اونجا شوهرم و زن پسرعمه اش خیلی مشکوک بودن...مثلا شوهرم یهویی جلو من رمز گوشی زنه رو زد درصورتیکه اون رمزشو نگفته بود بهمون...یبارم منو الکی دک کردن وقتی رفتم برگشتم احساس کردمشوهرم یهچیزایی داره بهش میگه...گذشت تا اینکه دوروز پیش شوهرم اومد مرخصی..از همون روز که اومده مدام اصرار میکرد بریم خونه ی پسرعمم اینا منم بهونه میاوردم تا اینکه گوشی منو برداشت بجا من به زن پسرعمه اش پیام داده بود که امروز میریم پیشش ماهم وقت نشد صبح بریم عصر هم همینطور بعد دم غروب بلند شد حسابی تیپزد همون لباسی که براش خریده بودم و میگفتم همیشه بپوش ونمیپوشید رو پوشید و اصرار کرد بریمزشته بابا گفتم نه من نمیام..گفت باشه حداقل بریم خونه خواهرم چون توهمون محله است منم قبول مردم اونجا اصرارکه حالا تا اینجا اومدیم بیا خونه اینا بریم