من فک کردم نکنه راست میگن
ولش کردم به حال خودش،نصف روز،یه روز
سفره رو پهن میکردیم میخوردیم و جم میکردیم.یه بشقاب میکشیدم براش،میمد یکم دستمالی میکرد و میرف.بعدم از گشنگی نحص میشد و فقط با شیشه شیرش آروم میشد.دیگه فقط جیغ میزد،اینکه حالا گشنه ش شده باشه و بیاد بشینه غذا بخوره اصن نبود
و نیس
میگم که،تا کسی نداشته باشه،نمیفهمه چی میگیم