اخه تموم نشد
حتی یکسال از عروسیم گذشته اما دست برنمیدارن
بابای خاله زنک اش مثلا اکه هوا تاریک میشد ما بیرون بودیم زنگ میزد کحایید ... خطرناک شب🤔
مثلا من با یه مرد بیرون بودم
رفتم خونه مامانم ..شوهرم هماهنگ کرد با ننه و اجیش اومدن خونم گشتن حتی کابینت
حس میکردم قشنگ
یه روز سرزده برگشتم وسط راه
قشنگ از خودشون پذیرایی کرده بودن
رفتم تو اتاق .... مثل همیشه زبونم قفل شد
هر وقت میام به یکی حرف بزنم و حقم بگیرم صدام میلرزه و اشکم میریزه و قلبم تپش میگیره
فقط گفتم سلام رفتم تو اتاق خواب نشستم
ننه اش هی گفت چرا نمیای بیرون
گفتم راحت باشید انگار بدون من راحترید
وای وای
چه عربده هایی میکشید خونه پسرم دلم میخواد
هی میگفت لعنتی
بعد عصر مهمون داشتم دوباره پاشده اومده هی میگفت من باز اومدما ... با لبخنذ تمسخر
منم نمی تونم جواب بدم مثل شاسکولا گفتم خوش اومدین
دوباره شب اومد