شوهرم خیلیییی سال عاشق یکی از فامیلشون بود خیلی میخاستتش.نمیدونم چرا نشده.دیگه خسته شدم همش ب فکر دخترس.البته اینم بگم دختره ازدواج کرده ی پسر 12,13 داره.ولی شوهرم همش آهنگ های عاشقانه گوش میده.سیگار میکشه.قرص مصرف میکنه.شده نِی قلیون.خونواده اشم چپو راست میگن پسرِ ما داداشِ ما فلانی رو میخاسته عاشقشِ.میخام بزارم برم ولی غریبم هیچ جارو نمیشناسم.دیگه دلم ب این زندگی نیست.بی کسم.واقعا دیگه نمیکشم.دارم ذره ذره آب میشم.همه هم میگن تو از اون دختره و شوهرت سر تری.ولی بهش حسودیم میشه ک شوهرم اینهمه دوسش داره.البته ینفرم منو میخاست خیلیییی بابام راضی نشد.اومدم ب این 14 سال از خودم بزرگتره.چیکار کنم؟؟؟بخدا دیگه کم آوردم😢😭😭😭😭😭😭
ادم از نفهمیه بزرگتراشون تعجب میکنه.چطور میتونن بیان بگن پسرمون داداشمون فلانی رو میخواسته؟من یه بار خواهرشوهرم گفت رفتیم خاستگاریه فلانی جوابش نه بود حالا این خر نشد یه خره دیگه!!بعدم مثل بیشعورا خندید.شوهرم بهش گفت ک من از حرفش ناراحت شدم یعنی چی این خر نشد یه خره دیگه.بعد اومده مث چاپلوسا میگه وای مارال جون منظورم ب تو نبود.اسکلن اسکل -_-