ولی یه چیزیبا اینکه عبدالرضا خیلی خیلی بی رحمه و این حرفا منتها فکر میکنم اگه مطمئن بود که رهی برادر ...
خب شاید چون اواخر فصل سومحضرت علی را قسم میخوره به رهی میگه به ولای مرتضی علی من هنوزم مطمئن نیستم که تو واقعا پسر حمیدرضامون هستی یانه وبعد اینکه شوهر خاله رهی همون جا به عبدالرضا گفت که برادرشان دخترانی خیبن را گرفته وبا اینکه رهی گفت ایما نهمین نیستند پن نوشتنم اما تین حقیقت که حمیدرضا با دختر ایماازدواج کردا از همون موقع عبدالرضا انکار باور کرد موندم چطور این را راحت قبول گرد درصورتی که برای اینم مدرکی نبود اما حرفهای رهی را قبول نکرد تازه اگر نمی دونومطمین نبود رهی برادر زاده هست پس چرا به خاطر ارث دوبار میخ است بکشتش مس این تکون نیده که اگر ننی دونست اما چون احتمالش را می داد حقیقت باشه ننیخواست چیزی به رهی بده اون حتی پیخواست حق محمودرضا هگ بالا بکشه چه برسه به رهی تازه اخرای فصل سوم هم یک جوری عبدالرضا ودوستان شکنجه کرش را نشون نی داد که انگار چقدر وطن پرستند نثلا وداره بهشون ظلم میشه که آدم دلش براشون بسوزه
البته به نظرم بهمنم کمی تقاص همین مسخره کرون های رخی را تو آخر فصل اول نیده تو پایان این قصل تو مدرسه آمریکایی ها درس میخونه واز حرفهای پدرش معلومه که بهمن را همش تو اون مدرسه مسخره میکنند تازه پ.اهاشم لنگ میزد
رهی حتی آخر فصل سوم کلی از عبدالرضا پیش کسایی که از طرف راضیه اومده بودند سرهنگرا کشتند بعدمدنبال شاپرک ومادرش بودند تعریف از سرهنگکرد که عبدالرضا میخواست خانواده اردکانی فراری بده وفلان وبهمان.