وقتی دخترم دنیا آمد به هوش آمدم دخترم وگذاشتن بغلم ...همون موقع بوسش کردم درگوشش گفتم تو قلب منی بیرون از من قرار نیست هیچ وقت تنبیه بشی قرار نیست دعوات کنم تو میشی دوستم دخترم ازاین به بعد تو پدرم مادرم خواهرم برادرم هستی تو توی دنیا حتی از خود دنیا برام عزیزتر وقشنگ تری...هنوزم بوسش میکنم بغلش میکنم همین کلمه ها جمله هارو میگم ...چند روز پیش ازش پرسیدم از طرف من چند درصد امنیت مالی عاطفی احساسی تکیه گاهی تامین بودی از زمانی که خودتو شناختی تا الان ومن چند درصد بهت خسارت زدم چجوری میکنم جبران کنم ؟
گفتم جواب درست بده چون برای کلاس وجلسه هام لازم دارم ...
گف من بینهایت از همه نظر امنت گرفتم ازت جوری بودی که همیشه فکر میکنم مامانم هرکاری که بخواد وغیر ممکن باشه انجام میده برام خیالم راحته...
از اول اجازه دادم اشتباهات کوچیک انجام بده ونتیجه رو ببینه و بهش توضیح دادم ...همیشه به این نتیجه رسیده اگه تو هر موضوعی آگاهی نداره به حرف من گوش نده ضرر میکنه ...
اصلا سخت نگرفتم وولش نکردم شش دونگ مواظبش بودم...
همیشه آگاه وهوشیار کردم نسبت به پسرها...
هیچ وقت دعوا وتنبیه نشده از طرف من وباباش میدونه هراتفاقی بی افته بیاد بگه کمکش میکنیم نه دعوا...
همیشه هرکاری خواستیم بکنیم نظرشو میپرسیم وبه نظرش احترام میزاریم جایی نیاد زوری نمیبریم...
به سلیقه خودش احترام میزاریم ...
از بچگی جوری رفتار کردیم که انگار دخترمم خیلی نظرش مفیده ...
برای اشتباهاتش دعوا نکردم براش توضیح دادم ...نوزاد که بود به حرف کسی گوش نمیدادم که میگفتن بغل نکن بغلی میشه کار خودمو میکردم خب بغلی بشه مگه چی میشه مگه چند سال بچه س فوقش یه سال بعدش راه میره ...به تغدیه ش اهمیت میدادم هیچ احدوالناسی حق نداره باهاش بد حرف بزنه یا بی احترامی کنه...
بعداز جشن تکلیف بهش گفتم از فردا روزی یه دونه راز میگم بهش گف راز چی؟؟؟؟؟؟گفتم راز موفقیت کلی ذوق داشت تا بشنوه وهر روز بهش میگفتم...بچه که بود خونمون یه اتاق بود تو زیر زمین نم دار صب با ماساژ وبوس بیدارش میکردم میبردم مدرسه بهش میگم ببین درختا براش جشن گرفتن گل ریزون کردن برسی مدرسه ببینن آقای راننده بخاطر تو از خوابش زده تورو برسونه مدرسه بهت خدمت کنه ببین سوپری از خوابش زده بخاطر تو بیاد ازش خرید کنی ببین معلم ها بخاطر تو آمدن تا تو باسواد بشی ببین چقدر ارزشمندی که همه بخاطرت آمدن بهت عشق بدن حالا توام سعی تو بکن خوب بخون بزرگ شده این عشق وبرگردون به مردم ...
الان یادش می افته میگه مامان چه قدرت تخیلی داشتی منو از زیر زمین ۱۲متری جوری با حال خوب وانرژی مثبت آوردی بیرون من توهم زده بودم که از کاخ دارم میرم مدرسه اونم رو فرش قرمز مگه خیلی حس خوشبختی میکردم...😂😂😂