منم شرایط مشابه تو رو داشتم...
با این تفاوت که من عروس آخری بودم...
واسه اون دوتا سنگ تموم گذاشتن
ولی به من که رسید میگفتن واسخ اون دوتا کردیم واسه تو نمیکنیم😏 یه مقداری هم جاری وسطی فتنه انداخت که اگه اینجور کنین من نمیام عروسی
یه مقداری هم ذات کثیف خودشون بود
خلاصه نکردن
فکر کردی من چیکار کردم؟!
نتیجش شد این که الان عین سگ پاسوخته میدوئن تا من با من ارتباط بگیرن ولی من نمیرم خونشون... حتی برای بدرقه کربلا و ویلیمشون نرفتم...
یه سال و نیمه که نمیرم خونشون
عید میرم 5 دقیقه میشینم میام...
اونا که میان خونمون خیلی خشک برخورد میکنم اصلاً باهاشون حرف نمیزنم حرف هم باهام بزنن صدتا متلک میندازم بهشون که خودشون پشیمون شن از حرف زدن با من...
قشنگ التماس میکنن که برم خونشون ولی نمیرم...
دلم نمیخواد باهاشون ارتباط داشته باشم
نه که فکر کنی بخاطر یه تیکه لباس و یه تیکه طلا...
بخاطر حرفاشون بخاطر برخوردشون
مامان بزرگم همیشه میگفت اگه یکی رو بزنی جاش بعد یه مدت خوب میشه ولی جای حرف تا عمری تو دل آدم میمونه
جای حرفای اونا تا زنده ام تو دلمه...