چند وقت پیش هم شوهرم هم بچم مریض بودن منم خسته و کوفته همزمان به جفتشون میرسیدم.بچمو به زور خوابوندم که به شوهرم برسم مادرشوهرم زنگ زد.منم برداشتم سلام علیک و ایا.بعد هی داشت دستور میداد که این کارو کن اون کارو کن منم حوصله نداشتم بچمم با زنگ این از خواب پرید شوهرم صدام کرد که بیا بچه داره گریه میکنه.منم بهش گفتم مامان همه اینارو بلدم کاری نداری گفت نه منم خدافظی کردم.(کلا عادت داره دستور بده خونمون میاد هی میگه اینو اینجوری کن اونو اونجا بذار و فلان هررررربارم شوهرم مریض میشه زنگ میزنه دستورای تکراریشو میده که البته اگه همینجوری با خودش حرف بزنی ناراحت میشه که فلانی بهم دستور داد).هیچی دیگه فرداش که شوهرم رفت سرکار زنگ زده به شوهرم چوقولی که درسا گوشی رو رو من قطع کرده😑از اون به بعدم دوهفته بچم مریض بود نه اومد نه زنگ زد فقط به شوهرم زنگ میزده.حالا که بچم خوب شده هرروز زنگ میزنه به شوهرم که دلم برا بچه تنگ شده زنت اونجوری باهام حرف زد نمیتونم بیام ببینمش فشارم میره بالا حرص خوردم.چیکار کنم با این
چون کلا دستور میده.خونشون کنار سماور وایساده ها به شوهرم میگه چایی میخوری شوهرم میگه اره لیوان میذاره با یه لحن بد میاد میگه برو چایی بریز.خب تو همهکار کردی از کنار سماور اومدی نشستی دستور میدی
به نظرم کار خودتو بکن اگه ام شوهرت چیزی بهت میگه محل نزار بگو در مورد مادرش باهات صحبت نکنه.این مشکل مربوط به خودشه اگه واقعا معتقده مادرش اشتباه میکنه نباید با تو بحث کنه.
ک..و...ن لغش زنیکه فضول ودروغگو به یکورت بگیر بهتر نمیاد وبره بدم میاد ازاینا دستور میدن ولی ...
خونشون کلا دوقدم با مافاصله داره.خودش پاشده بود رفته بود گشت و گذار از بیرون زنگ زده اینجوری کن اونجوری کن.بعدم ادمی که مریضه یا مریض داره حوصله تلفنبازی نداره
بعدشم میگن مادرو مادرو مهرمادری،خب اگه مادری حالیته بریز تو خودت زندگی پسرتو عروستو تلخ نکن دیگه نسن ...
مادرشوهر من با این کاراش ماهی یه بار بین زندگی دختر و دومادشو بهم میزنه.الانم هرروز زنگ میزنهبه شوهر من که مثلاشوهرم بیاد با من دعوا کنهمنزنگ بزنمازش معذرت خواهی کنم کهباز پاشه بیاد خونمون
بنظرم حق داره خودم بلددددممممم درسته خودت بلدی اما طرز جوابت دادنت اشتباه
ببین مشکل من طرز حرف زدنشه.اگه درست حرف میزد منم میگفتم دستتون دردنکنه لطف کردین.بارها اومده خونمون دیده من حتی بخاطر اذیتای بچم صبونه ناهار نخوردم برمیگرده میگه وان بچه رو بشور بذار تو اتاق فلان کارو کن.با یه لحنبد دستوری.یه بار یه کلام بهش گفتم غذای منو شوهرموتو یه بشقاب بکشید بهش برخورده بود به همه گفتهبود این به من دستور داده
واوو چطوری انقدر راحت میتونین بگین که خودم بلدن یا یه جوابی بدین من اینا رو انقدر جمع میکنم مه ...
من یه عمره لالم هیچی نمیگم.این بارم انقد فشار روم بود بچم نوزاده مریض شده یه کلام نگفت دست تنهاس عروسم برم کمکششاید بلد نباشه چیکار کنه زنگ زده دستور میده