چند وقت پیش هم شوهرم هم بچم مریض بودن منم خسته و کوفته همزمان به جفتشون میرسیدم.بچمو به زور خوابوندم که به شوهرم برسم مادرشوهرم زنگ زد.منم برداشتم سلام علیک و ایا.بعد هی داشت دستور میداد که این کارو کن اون کارو کن منم حوصله نداشتم بچمم با زنگ این از خواب پرید شوهرم صدام کرد که بیا بچه داره گریه میکنه.منم بهش گفتم مامان همه اینارو بلدم کاری نداری گفت نه منم خدافظی کردم.(کلا عادت داره دستور بده خونمون میاد هی میگه اینو اینجوری کن اونو اونجا بذار و فلان هررررربارم شوهرم مریض میشه زنگ میزنه دستورای تکراریشو میده که البته اگه همینجوری با خودش حرف بزنی ناراحت میشه که فلانی بهم دستور داد).هیچی دیگه فرداش که شوهرم رفت سرکار زنگ زده به شوهرم چوقولی که درسا گوشی رو رو من قطع کرده😑از اون به بعدم دوهفته بچم مریض بود نه اومد نه زنگ زد فقط به شوهرم زنگ میزده.حالا که بچم خوب شده هرروز زنگ میزنه به شوهرم که دلم برا بچه تنگ شده زنت اونجوری باهام حرف زد نمیتونم بیام ببینمش فشارم میره بالا حرص خوردم.چیکار کنم با این