اره شده وقتی مادربزرگم خبر فوتشو شنیدم خیلی خودمو کشتم جیغ زدم زار زدم حتی تو ماشین که داشتیم میرفتیم فقط جیغ و گریه ولی رسیدیم اونجا خواستم جلو خاله هام که دیدم از من بدترن خودمو نگه دارم رفتم اونارو بغل کردم به حرفاشون همراه با گریه گوش دادم بعد از چن ساعت که گریمو نگه داشته بودم و خودشم دیگه نمیومد و حرفم نمیتونستم بزنم قلبم زد نصف بدنم رگش گرفت داشتم میمردم😐🥺بعد دوباره خاله کوچیکم که یکماه نمیگذشت از ازدواجش و مثه خواهرمه که رسید من باز گریم نمیومد دیگه که یکم بعد حالم بد شد باز دیگه از بعد همون چن ساعت لعنتی انقد گریه کردم انقد خودمو کشتم ولی فایده نداشت نه خالی شدم نه اون اومد...
شاید همه حرفام ربط نداشت به تاپیکت اما یهو یادش افتادم یاد بدترین روز زندگیم برا همین گفتم شاید سبک بشم گفتم که قلبم درد نگیره😭😭😭
دلم میخواد فقط بشینم به اونروزا فک کنم😭😭😭😭