من اومدم شهرستان خونه پدرم اومده بودم جشن نامزدی اقوام پنجشنبه میخواستم در بیام جمعه شوهرم بیاد دنبالم بریم خونه بعد گفت نه جمعه من قرارع با پسر خالم پسر داییم بریم کوه بمون هفته بعد بیا خلاصه گفتم من الان سه هفته هست شهرستانم میتونستی نری دلتنگم نیستی فشم داد بعد گفت جمعه من سرکارم ساعت سه عصر از کار در میام میان دنبالم از اونجا بریم گفتم عیب ندارع بعد زنگ زد پنجشنبه عصر گفت ما قرارع جمعه هفت صبح بریم زنگ زدم مرخصی گرفتم گفتم خب اگه قرارع هفت صبح بری الان من ماشین بگیرم بیام پنج صبح میرسم من بزار خونه بعد برو دیگه گفت نه شاید هم پنج صبح رفتیم بعد گفت زنگ هم نزنی چون اونجا آنتن نیست گفتم باشه برو خوش بگذره بهت بعد جمعه ساعت نه ونیم صبح دیدم پیام داد تو راهیم هفت دراومدیم گفت همین ساعت ده صبح برسیم