2777
2789
عنوان

شوهرم خییانت کرده

305 بازدید | 19 پست

من اومدم شهرستان خونه پدرم اومده بودم جشن نامزدی اقوام پنجشنبه میخواستم در بیام جمعه شوهرم بیاد دنبالم بریم خونه بعد گفت نه جمعه من قرارع با پسر خالم پسر داییم بریم کوه بمون هفته بعد بیا خلاصه گفتم من الان سه هفته هست شهرستانم می‌تونستی نری دلتنگم نیستی فشم داد بعد گفت جمعه من سرکارم ساعت سه عصر از کار در میام میان دنبالم از اونجا بریم گفتم عیب ندارع بعد زنگ زد پنجشنبه عصر گفت ما قرارع جمعه هفت صبح بریم زنگ زدم مرخصی گرفتم گفتم خب اگه قرارع هفت صبح بری الان من ماشین بگیرم بیام پنج صبح میرسم من بزار خونه بعد برو دیگه گفت نه شاید هم پنج صبح رفتیم بعد گفت زنگ هم نزنی چون اونجا آنتن نیست گفتم باشه برو خوش بگذره بهت بعد جمعه ساعت نه ونیم صبح دیدم پیام داد تو راهیم هفت دراومدیم گفت همین ساعت ده صبح برسیم

بعد ساعت ۱۲ونیم اومد پیام داد گفت دیگه داریم برمیگردیم دست پسر داییم شکست بعد گفت این ماه شرکت کم حقوق داد ۱۲میلیون دارم اونم یک دیویست می‌خوام بدم پسر داییم گفتم چرا گفت خوراکی های سهم هر نفر شد یک میلیون دیویست اینجا شک کردم گفتم شما ده صبح رسیده باشی بخوای بال کتف جیگر کباب کنی دو ساعت میشه ۱۲ونیم گفتی تو راهیم چجوری اون همه غذا خوراکی که بقول خودت یک دیویست شد خوردی گفت فدای سرم گفتم مشکل پول نیست پول خودته ولی حس میکنم داری دروغ میگی 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعد گفت بزار راستش بگم ما ساعت دوازده شب رفتیم ساعت سه شب رسیدیم اونجا کباب کردیم خوردیم خوراکی خوردیم دو ساعت خوابیدیم دست پسر داییم شکست گفتم چرا دروغ گفتی بعد گفت چهار نفر بودیم این سری سه نفر شد چهار نفر گفتم کم دروغ بگو تو حتما جای دیگه رفتی دعوامون شد میگه بیا جدا بشیم گفتم میشم بعد قشنگ یادمه زنگ زدم ساعت دو ظهر گفت دست پسر داییم نشکسته ترک برداشته بیمارستانیم الان دیروز زنگ زدم گفت اومدم عیادت پسر داییم بعدا زنگ بزن دستش شکسته پلاتین گذاشتن هر لحظه یه دروغ میگه میگه دروغ گفتم تا ناراحت نشی 

اینقدر مرداد بی ظرفیت شدن...نمیتونی دو روز تنهاشون بزارین نکبتا رو

حرفم اینه وقتی ساعت دوازده شب بقول خودش راه افتادن ساعت سه شب رسیدن کوه چرا قبل اینکه مچشو بگیرم گفت ساعت هفت صبح داریم میریم ساعت نه ونیم صبح گفت تو راهیم چرا میترسید زنگ بزنم بهش وقتی می‌گفت آنتن نیست چجوری اونجا پیام میداد بهم

الکی شک نکن بنظرم

حرفم اینه وقتی ساعت دوازده شب بقول خودش راه افتادن ساعت سه شب رسیدن کوه چرا قبل اینکه مچشو بگیرم گفت ساعت هفت صبح داریم میریم ساعت نه ونیم صبح گفت تو راهیم چرا میترسید زنگ بزنم بهش وقتی می‌گفت آنتن نیست چجوری اونجا پیام میداد بهم

حرفم اینه وقتی ساعت دوازده شب بقول خودش راه افتادن ساعت سه شب رسیدن کوه چرا قبل اینکه مچشو بگیرم گفت ...

عزیزم حس یه زن هیچ وقت اشتباه نمیکنه....تجربه خیانت دیدن دارم و می‌دونم الان و حسی داری دوست داری زودتر برگردید خونه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792