سلام،اومدم یکم حرف بزنیم تا دلم از این درد خالی بشه. من تقریبا ۸ ساله ازدواج کردم و همیشه چندماه از سال از مادرشوهرم نگهداری میکنم، با اینکه خودش دختر مجرد داره،همیشه با جون و دل مراقبش بودم، الان حدود ۴ ماهه که اومده خونه ما و واقعا توی این ۴ ماه خیلی اذیتم کرد، من توی اقدام بودم و بینهایت چشم انتظار بچه.
مادرشوهرم اخلاقش طوریه که هرکسی نمیتونه تحمل کنه،اما من بخاطر شوهرم همیشه تحمل کردم، مثلا روزی صد بار ازم میخواد براش آب یا چایی ببرم،هرروز لباساشو عوض کنم و بشورم، اگه نیم ساعت درحال استراحت منو ببینه طاقت نمیاره و میگه پاشو فلان جا رو جارو کن، و اگه انجام ندم انقدر تکرار میکنه تا شوهرم باهام دعوا میکنه و میگه پاشو انجام بده.
من دو هفته پریودم عقب افتاده بود و یه بی بی چک مثبت و درد زیر شکم، به شوهرم گفتم و خوشحال شد، گفتم نگران درد زیر شکمم چون خیلی کار سنگین میکنم و همش دارم خم و راست میشم،شوهرم گفت چیزی نیس،به مادرش که گقت اون گفت از این به بعد بیشتر باید کار کنه که بچش لاغر بشه بتونه طبیعی زایمان کنه!!!!!!من گفتم بچه باید تازه جاش سفت بشه، و اصلا باید آزمایش بدم ببینم هست صددرصد یانه، که کلی زیرگوش شوهرم خوند که لازم نیس الان بره ازمایش،خودشو لوس کرده و میخواد منو تنها بذاره اینجوری میکنه و... شوهرم عاشق مادرش و حرفشو گوش میکنه خیلی زیاد. درنهایت من موندم و بازم کلی کار و درد شدید زیر دل.
گذشت تا اینکه دیروز صب(جمعه) رفتم بیمارستان خصوصی نزدیک خونمون آزمایش دادم و مثبت شد، قرار شد شنبه برم دکتر، اما شب با درد خیلی شدید از خواب پا شدم، خونریزی داشتم یه لخته بزرگ که یه تیکه سفیدی هم داشت،خیلی درد داشتم،شدید، اما شوهرم نبردتم دکتر گفت پریودیه، حامله نبودی پریود شدی!
من خودم صب رفتم دکتر و فهمیدم که بچم سقط شده. بخاطر فشار زیادی که بهم اومده بود،دکترم خیلی باهام دعوا کرد که چرا کار سنگین کردم و...
بعد با کلی گریه زنگ زدم به شوهرم، گفتم خیلی بهم فشار اوردین بچم افتاد،هیچوقت مادرتو نمیبخشم، خدا نگذره ازتون و...
شوهرم حتی یک کلمه دلداریم نداد و شروع کرد بد و بیراه گفتن بهم که چرا مادرمو نفرین کردی!
گفتم دلم شکسته ، بچه من میتونست بمونه و بزرگ شه اگه یکم کمتر ازم بیگاری میکشیدین، گفت تو عرضه نداشتی،مادر من ۶تا شکم زاییده تجربه داره هر چی گفت درست بود، وظیفه ازش نگهداری کنی، دیگه کلا با ما زندگی میکنه و اگه سختته بزن به چاک!
من فقط گریه میکنم و درد و خونریزیم دارم. هرچی نوار میذارم در عرض نیم ساعت کاملا خونی میشه و باید عوض کنم. شوهرم حتی یه دست به سرم نکشید بگه گریه نکن، اصلا محلم نمیده. دلم انقد شکسته که دارم دق میکنم. نمیخوام به مادرم بگم دردمو،مادرم مریضه،هیچکسو ندارم باهاش حرف بزنم و آروم شم. فضای خونه برام سنگینه، انگار هوا نیست برای نفس کشیدن. دلم آتیش گرفته برای بچم. نمیدونم چکار کنم، شما بگید من چه کنم با اين درد؟!😭😭😭😭😭😭😭