سلام دوستان من یک ماه هست با مادر شوهرم قهرم اگه میشه منو راهنماییی کنید رفتار درست چیه خونه منو مادر شوهرم تو ی ساختمونه دوسال تو ی اتاق پیشش بودیم تا اینکه خونه خودمونو ساختیم حالا ی حیاط مشترک داریم مادر شوهرم پیره و هشت دختر و پسر داره شوهر من پسر اخر هست الان مشکلی ک من دارم اینه من دوسال پیشش بودم خیلی عروس خوبی بودم همه کاراشو انجام میدادم دختر پسراش ک میومدن خودم غذا میپختم چون اون پیر بود خوب نبود من بشینم اون بپزه اخلاقش تنده همیشه کوتا میومدم ب خاطر شوهرم و اینکه میگفتم بلاخره میزیم خونه خودمون خوب نیست با کدورت برم تحمل میکردم یکی از کارهایی ک هیچ وقت یادم نمیره تین بود ک ی روزتو اتاق خواب بودم اومد کولر خاموش کرد چیزی نگفتم ولی ب شوهرم میگفتم اونم ب خاطر اینکه بین منو مادرش خراب نشه میگفت ولش کن پیره بلاخرع جدا شدیم فکر میکردم رنگ ارامش میبینم ولی اون توقع داشت من هنوز هم برم برای بچه هاشش بپزم درصورتی ک من هر وقت میومدن ی روز دعوتشون میکردم دیگه وظیفه داشتم هر یقه بپزم و بشورم دیگه دختراش خودشون دس بکار میشدن اما مادر شوهر انتظار داشت من فقط کار کنم ی روز دختراش از ی شهر دیگع اومده بودن اومدم پییشون یهو با عصبانیت گفت ی روزی ی چیزی بهت میگما چرا غذا درس نمیکنی برامون نون نمیگیری اون لحظه قفل کردم نمیدونستم چیکار کنم رفتم براشون کباب کردم اما از درون میسوختم ک اینجوری باهام رفتار کرد ب شوهرم گفتم بهش گفت و فراموشش کردم ک دیگه با احترام باهام رفتار میکنه تا ی روز دیگه بچه هاش از شهر دیگه اومدن منم رفتم بهشون سلام کنم موقع نهار بود اما من نمیخواستم پیششون نهاربخورم ک باز با عصبانیت گفت مگه با تو نیستم پاشو سفره پهن کن گفتم مگه من میخوام غذا بخورم گفت مگه مهمونای تو نیست گفتم ن مهمون های من نیستن از خونه زدم بیرون خیلی گریه کردم مخصوصا دیدم هم عروسم کیف کرد خوشحال شد خندید دیگه بعد اون روز تا یک ماه نرفتم خونش همو میبینم تو حیاط ولی نگاه ب هم نمیکنیم اون طلبکاره درصورتی ک من اینقدر خوب بودم باهاشون این حقم نبود اینطوری خردمکنه منی ک همیشه حرمت ها رو حفظ میکردم الان دختر هاش هم دیگه ب من زنگ نمیزنن و ننمان پیشم این وسط همعروسم ک چهار سال ازم بزرگتره داره خوذشو بهشون نزدیک میکنه برای خواهر شوهرم مینویسه دلم برات تنگ شده قبلا اینجوری نمینوشت من خودم خیلی تنهام کسی رو ندارم مادر ندارم ی خواهر مجرد دارم فقط باهاش درد دل میکنم ب نظروتون برای اینکه دوسم داشته باشن باید خودمو خرد کنم اجازه بدم خردم کنن نمیتونم برم پیشش مادر شوهرم دیگه نمیتونم باهاش حرف بزنم تنها بودم تنهاتر شدم بگید راه درست چیه
بهترین کار اینه ازشون دوری کنید و به رفتارهاشون بی تفاوت باشید و بیشتر رو خودتون کار کنید تا اینقدر ضعیف نباشید که رفتار و حرف های بقیه براتون مهم باشه
"کسی که بیش از حد فکر می کند، کسی است که بیش از حد هم عاشق می شود" و من این را احساس کردم 😍 وقتی جواب ریپلای رو نمیدم دلیلش اینه : 1) بی احترامی در کلام (افرادی که سلامت روان ندارند به دنبال بی احترامی به دیگرانند)، 2) خشم در کلام (امام علی (ع) : اوج سبک مغزی، خشونت است)، 3) مشهود بودن حسادت در گفتار (امام علی (ع) : آفرین بر حسادت، چه عدالت پیشه است، پیش از همه صاحب خود را می کشد)، 4) عدم درک درست از پاسخ من به استارتر (امام علی (ع) : از سخن گفتن با کسی که گفتارت را نمیفهمد بپرهیز که تو را به ستوه می آورد)، 5) برداشت من اینه که فرد به دنبال بحث و جنجاله (مارک تواین : هرگز با احمق ها بحث نکنید، آنها اول سطح شما را تا سطح خودشان پایین می کشند، بعد با تجربه یک عمر زندگی در آن سطح، شما را شکست می دهند) و جمله آخر خطاب به کاربرانی که درباره کاربران دیگه تاپیک غیبت میزنن و کسانی که تو این تاپیک ها استارتر رو همراهی میکنن (امام علی (ع) : غیبت کردن آخرین تلاش افراد زبون و ناتوان است)
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
عزیزم ناراحت نباش بذار اونم خوش خدمتی کنی بموقعش دست مزد اونم می دن اینا نوکر می خوان دور از جونت یه دوست خوب داشته باشی می ارزه به صدتا فامیل مثل اینا
مادرشوهرمن توخونه یه کارواسه خودش دست وپاکرده ازصب که بیدارمیشه پای اونه تاشب.فقط واسه ناهاروشام میاد،همه ی کاراروخودم انجام میدم همه رو.بهترین غذاهارومیپزم دستپختمم خیلی خوبه ولی به جای تشکرهردفه یه ایرادالکی ازغذام میگیره بعدم شوهرش یاپسرش بهش میتوپن که مگه غذاچشه،کاملامشخصه حسادت داره به دستپختم