درست گفتید بانو
منم از خیلی ها بت ساختم
از بعضی آدم های فامیل خودم حتا !
و بهمین خاطر بقول شما با نگاهم و با تموم احساسم ، ری اکشن اونا رو دنبال می کنم
اتفاقن من جز دسته ای هستم ک با خانواده ی همسر ، به دو دلیل مشکل خاصی ندارم ، همون حفظ حرمت و عدم صمیمیت و دوم خوب بودن خودشون
ولی من خودم بشخصه بت ساز ماهری ام و قبلنم گفتم بهتون بیشترین دغدغه ام محل کارمه
مدیرم برام غیرقابل دسترسه ! اونقدر بالا بردمش ک خودم نفهمیدم اصلن برای چی ؟! دلایلمو حتا خودم نمی دونم ازین بت سازی
احتمالن اعتمادبنفس کاریم کم بوده و حالا با سطوح میانی مدیریت هم همین بزرگ کردن رو دارم
اونقدر بزرگش کردم که دیدنش برام زجر آوره
ترس برم میداره ، دستام و صدام می لرزه و نتیجه ی کار برعکسه !
کار رو بلدم ولی توانایی نشون دادن نتیجه رو ندارم ، ترجیح میدم از کارم دفاع نکنم چون هول و هراس دارم در حضورش ! میگم نکنه حرفی بزنم به اشتباه !
و چقدر ماهرانه این ترسمو مخفی می کنم از سایرین !
چون متعجب میشن از آتنایی با این اعتمادبنفس ظاهری ولی این حس حقارت درونی !
چقدر درست گفتید ، توی تک تک رفتار ما ، گرفتن تایید از اون هاست
لباس پوشیدن حرف زدن راه رفتن امدن و رفتن ،
حس حقارت بهم دست داد !!!
می خونم تون تا بلکه آروم بگیرم ، بلکه یاد بگیرم ، می دونم می تونم از پسش بر بیام حتا با کوچیکترین تغییرات ...
مرسی ازت دوستم