2777
2789
عنوان

بت خانواده همسر را بشکنید

| مشاهده متن کامل بحث + 317050 بازدید | 1712 پست
چی این چه حرفیه

معلوم شد داریم بساط کی رو به هم می ریزیم.

آخه نون بعضی ها تو جهالت بقیه است.

نترسن، فعلا قصد نداریم نونشون رو ببریم، اما نمی تونید هم نون مردم رو بخورید، هم در جهالت نگهشون دارید که از بردن نونشون ازتون تشکر هم بکنن و احترامتون هم بکنن.

کشورهای استعمارگر هم مردم مستعمره شون رو در جهل و نادانی نگه میدارن.

جلوی تولید متن رو میگیرن. 

اما نشونه خوبی بود برامون، دردشون گرفته، این یعنی مسیرمون درسته.

اینقدر متن تولید میکنم، تا هیچ خانواده همسری، نتونه هیچ عروسی رو به واسطه ناآگاهی استعمار کنه. احترام در برابر احترام.

شمارو ریپلای کردم عزیزم  چون دوست نداشتم با ایشون صحبت کنم.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
معلوم شد داریم بساط کی رو به هم می ریزیم. آخه نون بعضی ها تو جهالت بقیه است. نترسن، فعلا قصد نداری ...

باشه بانو جان موفق باشی و بیشتر برامون بگی ما شما و حرفاتونو با جون و دل قبول داریم

🚫لطفا اینقدلایک نکنید🚫کامنت بزارید😁

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بانو ارتمیس خانما کمکم کنید با این شوهر چیکار کنم یه هزاریم نمیده دستم میگه بچه رو کهنه کن ولی وقتی ...

ببین عزیزم، با زبون خوش فقط.

همسرت میگه این کارو بکن،بگو چشم.

بعد یک هفته برو بگو من اینقدر صرفه جویی کردم برات، میشه برای من یک ماهانه ای تعیین کنی تا با دل گرم تر زندگی کنم؟ 

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
ملکه عزیزم  نمیدونم خودت متوجه شدی چقدر پیشرفت کردی ؟  من حتی میبینم مدل صحبت هات در کام ...

اینقدر پیشرفت کرده که راهنمایی های خوبی هم میکنه.

سر طناب رو هم ول میکنه.

آفرین ملکه جان.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
سلام بانو جان من یه سازنده بتم اونم بت کبیر  بزارید بگم  قبل ازدواجم مشکل داشتم و تمام ...

ببین گلم 

بنظر من نمیشه یهو کارایی رو ک سالها انجام دادی بزاری کنار

از کارای کوچیک شروع کن

مثلا چای ک آوردی از قصد قندونو نیار بااحترام از خواهرشوهرت درخواست کن فلانی جان یادم رفت شما قندونو بیار

یا موقع ظرف شستن بگو چقد زیادن بیاین باهم یجای کارو بگیریم نمونه واسه مادر

یا سفره رو ک پهن کردی برو دستشویی تا خودشون جمع کنن

خلاصه تامیتونی ریز ریز کاراتو مدیریت کن


(شروع ازمهرماه۹۹)        وزن شروع:۹۴☹---'وزن فعلی:۸۹/۶۰۰😎89/100😊۸۸/۶۰۰🥰-۸۶/۶۰۰🧚‍♀️💃--وزن هدف اول:۸۰kg😇🥰💪

سلام من چند ساله خواننده خاموشم همین الان عضو سایت شدم فقط به یک دلیل.   از صمیم قلبم تشکر کنم از بانوی دلسوز و مهربان     انشاالله جواب سخاوتمندی خود را به بهترین شکل و سریعترین وقت بگیرید   جزاکم عند الله 

سلام دوستان عزیز. خوش اومدید به تاپیک جدید. کم و بیش مطالبتون رو خوندم. دوستان قدیمی لطفا راهنمای ...

آرتمیس عزیزم امیدوارم پست  منو ببینی ونظر بدی

من از اویل عقد خیلی از خانواده شوهرم ترسیدم 

سنم کم بود واونا خیلی شوهرم رو پر میکردن

مادرشوهرم اویل عقد یه تهمت خیلی بزرگ به من وخانوادم نسبت داد که من نتونستم ثابت کنم و بخاطر زندگیم بخانوادمم چیزی نگفتم این باعث شد پدرشوهرم بشدت از من وخانوادم  بدش بیاد

بازم رفتارم خوب بود وسکوووت کردم الان که فکر میکنم فقط ترسیدم و بتش رو نشکستم

تا اینکه عروسی کردم و امدم طبقه بالاشون پدرشوهرم یه مرد خاله زنک و بشدت زورگوهه که شوهرم ازش حساب میبره  سه سال تو غربت زندگی کردم ویبار خانوادم نیومدن خونمون همیشه من میرفتم  تا اینکه

من یه بارداری ناموفق داشتم که منجر به سقط شد و مادرم برای اولین بار امد خونمون 

بعد رفتنش پدرشوهرم زنگ میزنه ب پدرم و ماجرای تهمتی که چندسال پیش به مادرم زده بودن رو میگه 

و کلی دری وری میگه و میگه دیگه حق ندارید این ورا پیداتون بشه 

من انقدر گریه کردم ویه مدت افسردگی گرفتم

و باهاشون قهر کردم

ولی شوهرم نزاشت یک ماه بیشتر طول بکشه وگفت باید بیای خونه مادرم 

الانم اونا میان و میرن ولی من خیلی کینه دارم ازشون ومجبور به احترامم

خیلی از پدرشوهرم متنفرم توی زندگیم هزاربار دلمو شکونده 

باعث همش هم مادرشوهرمه ولی خودش چیزی نمیگه وشوهرشوپرمیکنه

زچشمت چشم آن دارم که ازچشمم نیاندازد  به چشمانی که چشمانم به چشمان تو می نازد  زکات چشم؛چشمی سوی ما کن   که چشمم را به جز چشمت دگر چشمی نمیسازد  
ببین گلم  بنظر من نمیشه یهو کارایی رو ک سالها انجام دادی بزاری کنار از کارای کوچیک شروع کن م ...

ان شالله اینبار شروع میکنم 

واقعیت پایه های بت سالمه و خیلی زمان میخاد بشکنه  و کمی استرس و ترس دارم ولی تلاشم رو میکنم ❤

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...
آرتمیس عزیزم امیدوارم پست  منو ببینی ونظر بدی من از اویل عقد خیلی از خانواده شوهرم ترسیدم  ...

شده با پدر شوهرت صحبت کنی؟ 

بنظر من اشتباهه تو خانواده خودت رو که برات زحمت کشیدن رو گذاشتی کنار و به آدم هایی احترام و خدمت میکنی که جز بدی لطفی بهت نداشتن

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...

سلام به بانوی عزیزم که تو بن بست زندگیم راه نجاتی بودی برام 

به جرات میتونم بگم تا الان کسیو ندیدم ب سنجیدگی درایت و عاقلی شما حرفاتون مث خیلیا شعارو ...نیست همش به روز و ملموسه براهمه ازتون واقعا ممنونم ب خاطر اموزه هایی ک بهمون دادی و خیلی جاها کمک کرد 

بحث بت شد 

من از بچگی ادم کمرو بی اعتماد بنفسی بودم به غیر ازخانوادم همه دنیا برام بت بودن چ همبازی های تو کوچه چ همکلاسیا وبقالی و...

مهمون میومد خونمون اصن دست و پامو گم میکردم فک میکردم همه از من بالاترن و اینقد مظلوم و موش میشدم ک بعدش از خودم بدم میومد

حتی دخترهمسایمون تو بازی ها ایقد زور بهم میگفت اما میترسیدم چیزی بهش بگ یه بت برام بود

الان بعد از سالها خیلیییی رو خودم کار کردم اما بازم مهمون ک میاد معمولی نیستم همش لبخندهای زیاد تایید هرحرف بیخود و الکی و...اینا باعث شده اطرافیانم از جمله خانواده همسر رو من جسور بشن و عیب های داشته یا نداشتمو درشت کنند 

اینم بگم تحصیل کرده یه رشته خیلی خوب هستم شاغلم اطلاعات عمومیم خیلی بالاس اما همه روم جسارت پیداکردن و هر حرف و اخلاق بدیو راحت بهم میزنن

فک میکنم مشکلم عزت نفس و همین بت ساختنه ک تو رفتارم دستپاچگیم خنده های زیاد تایید حرفا مشهوده و بقیه سو استفاده میکنن

ممنون میشم بانوی عزیز اگه چیزی به ذهنش میرسه جز اینا راهنماییم کنه

سلام عزیزم. دیگه اینو نگو که خدا منو لایق ندونسته. تولید مثل،مکانیسمی هست که در همه انسانها و حیوا ...

بانو جان درخواست دوستی دادم عزیزم بپذیر صرفا برای دنبال کردن تایپیکاتون

فقط یه نکته عزیزم من در حرفاتون یه ضدونقیض دیدم. میگین در برابر مادر همسر و .....بت نسازین اما مادری که به دخترش اهمیت نمیده را بت کنیم صرفا جهت اینکه ما رو به دنیا آوردند که همه میدونیم خواست ما نبوده و همین جور که حقی بر گردن بچه ها دارند بچه ها هم گردن والدین دارند. این خانم کلا خیری ندیده از مادرش اما شما میگین احترام اما خانواده ی همسر(منظورم مادر پدر) احترام در مقابل احترام. شما بت شکنی رو در مقابل خانواده ی همسر میدونید؟ واژه ی مقدس بودن مادر صرفا برای دختره برای پسر نیست؟

خدا کنه خدا واست بسازه

سلام.بانوجان ازتاپیک های خوبتون که زحمت می کشیدتشکرمیکنم.

من ازجمله کسانی هستم که وقتی خانواده ی شوهرم رومی بینم یازنگ می زنن یابه شوهرم زنگ می زنن تپش قلب می گیرم البته دلیلش اینه که شوهرمن جزییات زندگیمون روبهشون میگه واونهاهم دخالت می کنن وشوهرمن به حرفشون گوش میده کلاشخصیتش آدم گوشی هست حالامن یکسال باهاشون ارتباط ندارم دیگه ازبس تحقیرم کردم .شوهرم طوری شده که برای کوچکترین حرف من بی اهمیت هست حتی بامتن سازی هم نتونستم که برای حرفم اهمیت بده.حتی یک مشکل مالی برامون پیش اومدکه خانواده ی شوهرم متوجه شدن کارت شوهرم دست من هست باوجوداینکه میدونستم چقدرمن سختی کشیدم طوری دم گوش شوهرم خوندن که کارتش روکه ازم گرفت هیچ پول توجیبی هم دیگه بهم نمیده به نظرشماچه کارکنم ؟





ما اکثر حرفهامون رو با زبان بدنمون می زنیم. از یکی بدمون میاد، اما وقتی میاد جوری رفتار می کنیم که ...




درست گفتید بانو

منم از خیلی ها بت ساختم 

از بعضی آدم های فامیل خودم حتا ! 

و بهمین خاطر بقول شما با نگاهم و با تموم احساسم ، ری اکشن اونا رو دنبال می کنم

اتفاقن من جز دسته ای هستم ک با خانواده ی همسر ، به دو دلیل مشکل خاصی ندارم ، همون حفظ حرمت و عدم صمیمیت و دوم خوب بودن خودشون


ولی من خودم بشخصه بت ساز ماهری ام و قبلنم گفتم بهتون بیشترین دغدغه ام محل کارمه

مدیرم برام غیرقابل دسترسه ! اونقدر بالا بردمش ک خودم نفهمیدم اصلن برای چی ؟! دلایلمو حتا خودم نمی دونم ازین بت سازی 

احتمالن اعتمادبنفس کاریم کم بوده و حالا با سطوح میانی مدیریت هم همین بزرگ کردن رو دارم 

اونقدر بزرگش کردم که دیدنش برام زجر آوره 

ترس برم میداره ، دستام و صدام می لرزه و نتیجه ی کار برعکسه ! 

کار رو بلدم ولی توانایی نشون دادن نتیجه رو ندارم ، ترجیح میدم از کارم دفاع نکنم چون هول و هراس دارم در حضورش ! میگم نکنه حرفی بزنم به اشتباه !

و چقدر ماهرانه این ترسمو مخفی می کنم از سایرین ! 

چون متعجب میشن از آتنایی با این اعتمادبنفس ظاهری ولی این حس حقارت درونی !


چقدر درست گفتید ، توی تک تک رفتار ما ، گرفتن تایید از اون هاست

لباس پوشیدن حرف زدن راه رفتن امدن و رفتن ، 

حس حقارت بهم دست داد !!! 

می خونم تون تا بلکه آروم بگیرم ، بلکه یاد بگیرم ، می دونم می تونم از پسش بر بیام حتا با کوچیکترین تغییرات ...

مرسی ازت دوستم 

آنچه تو گنجش توهم می کنی *** از توهم گنج را گم می کنی

سلام واقعاممنونم اززحمتهایی که برامون میکشین .خانوادم ازم دورن یه شهربافاصله یکساعته.ده سال ازازدواجم میگذره اوایل خیلی دوستش داشتم وان اینطورنبود وخیلی کوتاه اومدم.باج دادم.من ازش بت ساختم طوریکه نمیتونم جلوش با خواهرام تلفنی حرف بزنم چون اخم و تخم مکنه متلک میگه ومیگه بازچی میخوان بهت یاد میدن وبااین حرفها چندساله که کنترلم میکنه تایکی ازخانوادم میخوادبیادناراحتم که غرنزنه بهم بیمحلی نکنه بهشون خانواده بافرهنگ وخوبی دارم که همیشه بهش احترام میزارن  ولی نمیتونه تحملشون کنه وقتی که میریم اونجا بایدسریع برگردیم  ماهی دوبار ظهرمیرسیم واول شب بایدبرگردیم وگرنه قهرمیکنه وخودش تنها برمیگرده بقیه رفتاراش خوبه ولی وقتیکه پای خانوادم وسط نباشه.وقتی میرم شهرمون تنهایی باتلفن مواظبه که خونه خواهرام وداداشم نرم وبچه هامونبرم.میگه میخوان بچه هاروبکشن طرف خودشون .درحالیکه هروقت که میخوادبچه هارومیبره خونه خواهراش .درضمن متن سازی خانوادش بالاست تعداشونم زیاده.چجوری این بت سازیو بشکنم وچجوری رشدکنم وهزینه ایجادکنم؟


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792