سلام بانو جان من ۱۰ساله ازدواج کردم
بنظرم اولین ضربه تبرو باید ب خودم میزدم ک چند ماهه پیش زدم
باورامو درست کردم
اعتمادبه نفس و عزت نفسمو بالابردم
خیلی روخودمو رفتارام کارکردم
راستش منم از کل خانواده همسرم بت ساخته بودم مخصوصا جاری هام ک حتی همسراشون جدیشون نمیگیرن
اما۹ماهه باهمشون قطع رابطه کردم
دوبارپدرشوهرم اومد که برم برای آشتی ولی نرفتم
من وهمسرم بچه دارنمیشیم و۹ساله دنبال درمانیم وفعلا خدامارولایق ندونسته
من این قضیه روکامل ازهمه پنهان کرده بودم
اماهمسرم ب مادرشون گفت البته گفت مشکل ازخودشه اسمی ازمن نیاورد. واونم ب جاریاگفت
نمیدونید چقدجاریام ازاین قضیه سو استفاده کردن امامن هیچوقت جلوشون سرخم نکردم
اماازتو دلم ناراحت میشدم
من تقریبا تک بچم غیرازمادرم کسیو ندارم ن پدری ن برادری ن عمه عمویی ن پدربزرگ مادربزرگی و...
مادرمم مدام سرگرم بچه هاییه ک ازازدواج قبلش داره تو هیچ شرایطی همراهم نبوده حتی وقتی تو بیمارستان ب همراه خانم احتیاج داشتم نیومدبابیخیالی تمام گف حوصله مریض داریو ندارم نمیتونم تا ۴ماهم بهم زنگ نزد بپرسه ببینه حالم خوب شده یانه😔
حالا ک مریض شده و مدام بستری میشه و اون بچه هاش ازترس کرونا نمیرن پیشش من دلم میسوخت و میرفتم
اماالان دیگ نمیرم
نمیدونم چقد کارم درسته یا غلط
بنظرتون ازمادرمم بت ساختم؟
راه حل درست باخانواده همسرم چیه؟
راه حل درست با مادرم چیه؟
من خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم حقتونو حلال کنید دوست عزیزم😗😗😗