مامانم گف دکتر نفهمیده کجه تو فهمیدی چادرشو سر کرد بچه رو کرد زیر چادرش رفتم جلو گفتم مادر بچمو بده شروع کرد داد وفریاد شما نمیفهمین شما بی عرصه این حالا من مث مرغ سرکنده چادرشو گرفته بودم التماس میکردم بچمو بده مامانم از اینور هی بهش میگف بچشو بده زن الان بچم سکته میکنه اینم صداشو گداشته بود روسرش شوهرم وخواهر شوهرم نگا میکردن مادرشوهرم که با بچه رف بیرون بیهوش شدم بهوش که اومدم مامانم وخواهرشوهرم کنارم گریه میکردن کالتماس میکردن بیدارشم
ساعت چهار صبح به مامانم گفتم خودتو برسون خلاصه من مرخص شدم اومدیم خونه بعد دوروز اومد خونمون بچه رو ...
وااا چه بی ادب. حالا دور از جون دخترت اگه مشکلیم بود اولا که متخصص اطفال تو بیمارستان ویزیت میکنه بچه رو و اگه مشکلی باشه میگه دوما مگه مادرشوهرت ارتوپد هستن که اظهار نظر میکنه
گویا بچه رو میبره دکتر ودکترم دعواش میکنه که کی گفته این بچه لگنش کجه تو هم دفه اخرت باشه به زور قنداق میکنی ورو نافش چیزی میزاری بچه رو اوردن مامانم شروع کرد به سرو صدا ودعوا یهو مامانم قلبش گرف وحالش بد شد نگم براتون هنوز یادش میفتم حالم بد میشه بابام اومد مامانمو برد بیمارستان وشوهرمم گف منبعد هیچکی حق نداره بیاد خونپون