چطور به جاریم رُک و راست بگم دست از سر کچلم برداره

خوشبحالت که به جاریت بر خورده 

جالبه به این بر نمیخوره و از سرش نمیافته چند بار سر دردشو بهونه کرد خودشو دعوت کرد شام

باورت میشه حتی تو جمع کردن سفره ام کمکم نکرد گفت حالم خوب نیست بعد شام هم عین اینکه میری رستوران کشید کنار و نشست 

منم با یه بچه خیلی اذیت میشدم

یه بار مادرشوهرمم بود این خانمم شام دعوت بود بالش گذاشته بود زیر سرش دراز کشیده بود 

من رفتم براشون چایی بیارم یهو دیدم مادرشوهرم جیغ میکشه بچت خفه شد 

جاریم حتی پانشد ببینه چی شده فقط گفت نترسید بیسکوییت پریده گلوش بچم کبود شده بود برعکسش کردم زدم پشتش درست شد

خودش میگه ارزو یه چایی میاری

بچش میگه زن عمو گشنمه میوه بیار 

بخدا اینا عجوبه هایی هستن 

بدتر از همه بچش به بچم جیغ زدن و....یاد میده یا اسباب بازی های دخترمو از دسش میگیره بچم عصبانی میشه پسر جاریم 8سالشه دختر من یه سالشه

بخدا همین کارو کردم این بشر غیرت نداره چیزی بهش بر نمیخوره

با مادرشوهرم قهر کرد یه ماه تقریبا نرفت خونه ی مادرشوهرم بعد اومد گفت میخواییم از این ساختمون بریم بهم بی احترامی شده بخدا از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم خودش دوباره رفت منت کشی و الانم باز میره میاد حتی اگه تحویلش نگیرن

اخرش چیکار کردی

باورت میشه همرو امتحان کردم

یه بار داشتم با چرخ خیاطیم چیزی میدوختم اینا اومدن بچم خواب بود 

گفت ای بابا بیا بشین پیش ما ما رفتیم برو به کارت برس

یا وقتی میگم میخوام برم حموم میگه بچتو بده من نگه دارم اما راسشو بخواهید بهش اعتماد ندارم

چند بار بچم جلوی چشمم داشت خفه میشید چیزی پریده بود تو گلوش اما این عین خیالش نبود

بجون خودم بخدا بهش گفتم فلانی شوهرم باهام دعوا میکنه میگه به زندگیت نمیرسی چرا همش پایینی(خونه ی جاریم)منظورم این بود که چرا همش اونا اینجا هستن

گفتم شوهرم دعوا کرده از فردا درو میخواد قفل کنه لطفا نیالید در بزنید بچتم نفرست یه وقت پشت در نمونید گفت باشه

داداشم به چه چیزایی گیر میده

بعد دو روز پیام داد به داداش بگو درو قفل نکنه ما دیگه نمیاییم

حالا چون خیلی پیگیر من بود من تا شوهرمو بدرقه میکردم درو از داقل قفل میکردم چون صدای درو میشنید قفله

یکی دو روز بعد دیدم نمیاد دیگه درو نبستم بخدا بتز سرو کله اش پیدا شد. گفت دیدم قفل نیست درتون

بخدا کمر همت بسته زندگیمو داغون کنه

خدانکه فداتشم

تو رو خدا دعا کن برام شوهرم منو از اینجا ببره

حالا پدرشوهرم میگه یه زمین بخریم بسازیم همه بریم اونجا من که به شوهرم میگم من غلط کردم پامو گذاشتم این خونه تو رو خدا بیا جدا بشیم

میگه منو از پدر مادرم جدا نکن 

میگم خب تو خانوادتو میخوای عیبی نداره لااقل اونا از این ساختمون برن

جون همسرم به جون برادرش بنده

همیشه ام میگه کاری نکنی که زن داداشم، داداشمو پر کنه و از من زده بشه