سلام جاریم پدرمو در اورده دم به دقیقه خونمونه
تو یه ساختمونیم کمر همت بسته بیچاره ام کنه
همش سردراشو بهونه میکنه که سرم درد میکنه بیام خونتون چایی بخوریم حالا یه چایی چیزی نیست من هر چی داشته باشم برای پذیرایی میارم
اما کسی که واسه چایی خوردن میره نیم ساعت الی یه ساعت میشینه این هر روز از سه ظهر تا 6غروب اینجاست
خونه ی منو با سوپر مارکت اشتباه گرفته
از تایید و صابون و شامپو و سیب زمینی پیاز و تخم مرغ بگیر تا گوشت چرخ کرده و زرشک و زعفران و ماست و اب خنک و اب جوش و پد بهداشتی و.....هر. چیز که فکرشو کنید از من میگیره
هر بار میخوام بهش ندم میگم عیبی نداره
چرا برای این چیزای بی ارزش دروغکی بگم ندارم
من از گلوی خودمو بچم میزنم خانم از من کلی چیز میز میگیره و پس انداز میکنه
قبلنا هر روز یه چیز میگرفت الان یه خورده بهتر شده
چون من نزدیک دو ماه بود همسرم واسه خونه خرید نمیکرد چون شبا دیر میاد خودمم بچه کوچیک دارم نمیتونستم برم خرید از این لحاظ یکم دست از سرم برداشته
تو بارداریم که سر اینکه بچم چیه خیلی اذیتم کرد کلا به کسی که بچش پسر باشه حسادت میکنه میگه هیچ کس بچه ی پسر نیاره تا بچه ی من عزیز باشه
بچه ی من دختره
هر روز تو بارداری زنگ میزد کی میری تعیین جنسیت میگفت ارزو خداکنه بچت دختر باشه
به شما میاد بچتون دختر باشه
حالا منو همسرم از خدامون بود دختر بشه اول از همه میگفتیم فرقی نداره فقط سالم باشه و بتونیم صالح تربیتش کنیم
حالا الکی انقدر قربون صدقه ی بچم میره. بچم خیلی دوسش داره زن عموشو
میبینه من چطور دارم بچمو تربیت میکنم هر روز بچش حرص دخترمو در میاره دخترم جیغ میکشه
جاریم میگه که خوبه تو بچتو نمیزنی من پسرم کوچیک بود اعصابمو خورد میکرد میزدم
کلا میاد خونمون که من زندگیمو ول کنم بشینم به پذیرایی
همین امروز بچش بهم گفت زن عمو پفیلا درست کن تا رفتم اشپزخونه دخترم با سر خورد به مبل
بچه ی جاریم گفت مامان تقصیر تو بود جاریم گفت الکی میگه ارزو جان،بچت خودش افتاد
بچم کبود شده بود از گریه
بیچارم کردن نمیذارن زندگی کنم
بقیشو پست بعد میگم