بخدااااااا دیگه خسته شدیم بقران دیگه بریدیم ۱۸سالشه باکاراش یه چشممون اشکه یه چشممون خون امشب ابروریزی کرد ما خونه خواهرم مهمونیم خواهرو شوهرش رفتن جایی کارداشتن بابچه های خواهرم ۳و۴سال اختلاف داره حرفشون شد بامشت محکم زد تو دماع خواهرزادم خیلی قدرتمنده ورزشکاره پسر خواهرم گفت چراخواهرمو زدی اونم زد همسایه ها اومدن بیرون اینقد کولی بازی در اورد من رفتم جداشون کنم تف کرد توصورتم به پسر خواهرم گفتیم توروخدا تو کاری نداشته باش بیچاره گریه میکرد و میگفت حیف دختری فقط بخاطر عزیز ولی اون همش میگفت اگه راس میگی بیا منو بزن...بخدا یکارایی کرده بگوش داداشام برسه سرشو میبرن نمیدونم این چرا خون بدل ما میکنه الانم لباس پوشید رفت تنهایی بیرون گفت خودمو میکشم مامانمم بیچاره رفت دنبالش ما شهر خودمون نیستیم اومدیم خونه خواهرم یه شهر دیگه بخدا دیگه کم اوردیم من ۳۰سالمه اون ۱۹ الان ۵ماهه یک کلمه باهاش حرف نزدم ک یوقت چیزی بهش برنخوره ابروریزی کنه مامانم امشب سکته نکنه کاریه