بدبختیای زندگیه من ازجایی شرو شدکه پنج سالم بودبابام سرکارش تصادف کردوسکته مغزی کردومرددرحالیکه مامانم ۲۵سالش بودوداداشموهفت ماهه بارداربودبعدش که بابام مردماازجایی که زندگی میکردیم رفتیم پیش بابابزرگم پدرمامانم،بعدازسالهاوقتی من سوم راهنمایی بودم سروکله خواستگاراپیداشد بدترین روزای زندگیم
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
شکرت خدا 😍شکرت شکرت و بازهم هزاران بار شکرت روز ۲۱/۱۰/۹۸بهترین روز زندگیم بود .چرا چون گفتن سالمی وقراره بیای بغلم دختر ناز مامانی😍😍😚 .خدایا ازت میخوام به همه منتظرا یه بچه سالم بدی تا طمع خوش مادر شدن و مخصوصا دختردار شدن رو بچشن .شکرت هزاران بار که میوه بهشتو بهم دادی
بعدازیه مراسم مختصرروزقبل تاسوعاعقدکردیم تومحضر،دوسه روزی که گذشت دیدم ای دل غافل اصلا خبری نبوده پسره ام مث من ندیده بودمنوفقط توعکس دیده بودبعدازدوروزنامزدم رفت به شهری که کارمیکرد،بعدازاون نه من زنگ میزدم نه اون،چندباری بهم زنگ زدن که من صیغه شوهرشمام وازاین حرفا،،،یه روزمن که ب نامزدم زنگ میزدم گوشیوبرداشت هرچی ازدهنش درمیومدبهم گفت،گفت توکی من کی من اصلاتورونمیشناختم ودوستت ندارم بهم زنگ نزن