2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

قلبت که می‌زند، سرِ من درد می‌کند

این روزها سراسرِ من درد می‌کند


قلبت که... نیمه‌ی چپ من تیر می‌کشد

تب کرده، نیم دیگر من درد می‌کند


تحریک می‌کند عصبِ چشم‌هام را

چشمی که در برابر من درد می‌کند


شاید تو وصله‌ی تن من نیستی، چقدر

جای تو روی پیکر من درد می‌کند


هی سعی می‌کنم که تو را کیمیا کنم

هی دست‌های مسگر من درد می‌کند

...

دیر است پس چرا متولّد نمی‌شوی؟

شعر تو روی دفتر من درد می‌کند

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت 

جانم بسوختی و به دل؛ دوست دارمت...

امیدوارم پیداش کنی جناب 

بله من منطقی تصمیم میگیرم و با احساساتم برای تصمیمی که گرفتم عزاداری میکنم 🙂😕 کتاب، شعر، موزیک و فیلم حالمو خوب میکنن 🌿
...

سال نو، سال تماشای تو از دورتر است
سیزده شعر کسی توی خودش دربه‌در است

ترس و بی‌رحمی این فاصله‌ها یادم داد
تاسحر گریه كنم، گرچه  دعا بی‌اثر است

خوب و بد، پیر و جوان شعر مرا می‌خوانند
دردم این است كه تقدیر چرا كور و كر است؟

گاهی از دورترین خاطره‌ها می‌آیی
من امیدم به همین دل‌خوشی مختصر است

می‌روی داغ نگاهت به دلم می‌ماند
و به خواب آمدنت معنی شق‌القمر است

«اندکی صبر» ولش کن «دل خوش سیری چند»؟
پشت شب‌های پر از درد کدامین «سحر» است؟

عصر جمعه، تك و تنها، به  خیابان بزنی
نم باران بزند باز...
هوا بی‌پدر است

عیدت مبارک

به نسیمی همه راه به هم می ریزد


کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد  


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم


با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است


گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد


انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است


دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد


آه یک روز همین آه تو را می گیرد  


گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

تعطیل🚫                                                                                 


🌾🌹🌾🌹🌾

دریا به کجا می بری آخر نفسم را؟

هم همدم تنهایی و هم، همنفسم را


از دور صدا کردم و گفتم نَبَر او را

ای موج نبر هستی و فریاد رَسم را


من سنگ شدم لایِ لَجَن های لجنزار

فریاد زدم: آی، شکستم " قَفسم "را


ای رود نَبَر ماه و کمی دست نگه دار

آتش زده ام خِرمنِ پر خار و خَسم را


نِفرین به گناهم که شکستم دل او را

هم، همدَمِ تنهایی و هم همنَفسم را.

تعطیل🚫                                                                                 

دوستت دارم، برایم حرف ِ مردم باطل است

غیر ِ نامت بر زبانم هر تکلــــم باطل است


چشمهایت مرجع ِ تقلید ِ من شد بعد از این

اقتــدا بر حوزه ی ِ علمیه ی ِ قم باطل است


غیر ِ لبخند ِ ژکوندت که مرامش دلبری ست

عشق فتوا داده بر هر لب تبسم باطل است


نامت اقیانـــــوس ِ آرام است و در اقلیم ِ تو

موج موج ِ هرچه دامن در تلاطم باطل است


موی ِ تو، ابروی ِ تو رمال ها را خســـته کرد

در حضور ِ تو طلسم ِ مار و کژدم باطل است


ساقه ترد ِ خوشه گیســوی ِ قد و بالا طلا !

تا تو زرین باف ِ شعری کشت ِ گندم باطل است


عاشق ِ من نیستی این گونه دلسوزی نکن

مهربانی کردن از روی ِ ترحم باطل است


کعبه ام هستی و میگردم به دورت تا ابد

گرچه آیین ِ طواف از دور ِ هشتم باطل است


اشهد ان لا "الاهــــــــــــه ناز" الا ناز ِ تو

جز تو در ذهن ِ بنان هرچه تجسم باطل است


من غروری زخمی ام سوی ِ تو می بندم نماز

چون دلم را آب کردی پس تیمم باطل است


شهراد_میدری


دل گفت : شیدا گشته ام ، از چشم مست و ماه او.


گفتم : که بر بند این سخن. راهی جداست راه او.


دل گفت: دالان می زنیم ، گر کوه باشد پیش رو.


گفتم: که کوه آری ولی، فولاد تفتان است او.


دل گفت: من آهنگرم. در کوره ام آبش کنم.


گفتم : که زنجیرت کنم، گر عزم سازی سوی او.


دل گفت: آزادت کنم، گر چشم را وامم دهی.


گفتم که چشمم زودتر ، بنشست در اشعار او.


دل گفت: دستانت بده، تا بر کشم بر گونه اش.


گفتم که دستم نیز هم ، گمگشته در چشمان او.


دل گفت: پاهایت بده، تا گام بردارم، ترا.


گفتم : که از تو پیشتر، پایم برفت در راه او.


دل گفت: پس گوشت بده، تا نغمه اش را بشنوی.


گفتم: که نیست اندرش، جز نغمه آوای او.


دل گفت: لعلی داردش. لب را بده، کامت دهم.


گفتم: که لبهایم شده، وقف ثنای نام او.


دل گفت: ای سودازده، پر می کشم از سینه ات.


گفتم: خدا را پس مرو، منشین به روی بام او.


خندید دل، گفتا به من: کای مفلس بی قلب و تن،


خود زودتر رفتی زمن، من هم روم دنبال او.


گفتم که آری می روی، چون گوش و چشم و دست و لب.


اما بدان سهم تو نیست ، جز داغی از هجران او...

تعطیل🚫                                                                                 

شعری که جوشید ازدلم ،اینبار باشد مال تو.


احساس شیرین دلی ، تبدار باشد مال تو.


از من بریدی بی سبب، من هم گذشتم از دلم .


پاینده باشی سهم این ، ایثار باشد مال تو.


باشد برو بی اعتنا ، تنها رهایم کن ولی ،


قلبی که مانده پشت این ، دیوار باشد مال تو.


چیزی ندارم من دگر، جز یک رمق جان در بدن .


حتی همین این یک رمق، صدبار باشد مال تو.


جز شعر چیز دیگری ، در چنته ام پیدا نشد.


قابل ندارد این غزل ، بردار باشد مال تو.

تعطیل🚫                                                                                 


من از هجوم وحشی دیوار خسته ام

از سرفه های چرکی سیگار خسته ام


دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند

از آن نگاه رذل و طمع دار خسته ام


اشعار من محلل بحـــــران کوچه نیست

زین کرکسان ِ لاشه به منقار خسته ام


از بس چریده ام به ولع در کتاب ها

از دیدن حضور علفزار خسته ام


چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد

از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام


ازقصه های گرم و نفسهای سرد شب

از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام


هرگوشه از اتاق،بهشتی‏ست بی نظیر    

از ازدحام آدم و آزار خسته ام


اینک زمان دفن زمین در هراس توست

از دستهای بی حس و بیکار خسته ام


از راز دکمه های مسلط به عصر خون

از این همه شواهد و انکار خسته ام


قصد اقامتی ابدی دارد این غروب

از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام


من در رکاب مرگ به آغاز می روم

از این چرندیات پرآزار خسته ام


من بی رمق ترین نفس این حوالی ام

از بودن مکرر بر دار خسته ام


من با عبور ثانیه ها خرد می شوم

از حمل این جنازه هوشیار خسته ام

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز