شنيدين كه ميگن گذر زمان ادمو خنك ميكنه واقعا وقتي ازين موضوع گذشت منم ارومتر شدم ولي اين درد هنوز از روي دلم برداشته نشده 
حس ميكنم مريض شدم 
فكر و روحم بيمار شده و يه غده تو مغزم درومده غده ي فكر منفور اون زن 
باهاش تماس گزفتم بشدت ازم ميترسه و فرار ميكنه 
اين روزا داره بهم بسختي ميگذره الان حدود سه ماهي هست كه خونمون تكميل شده و از مهر اومدم خونه خودم هنوز شوهرم تهرانه و ازش خواستم مارو ببره تهران و چون تقريبا بدهياشو داره تموم ميكنه تا عيد قبول كرده و دنبال خونه است 
بچه بزرگ كردن دست تنها اونم دوتا پشت هم بسيار سخته 
خداروشكر خدا بهم لطف كرد و بچه هام خوب و ارومن اما باز هم سختياي خودشو داره 
خيلي زندگيمو خلاصه براتون گفتم شايد بخوام بنويسم يك كتاب چند جلدي بشه اما دلم به اين خوشه كه حد اقل جلوي خودم سر فراز هستم و كاري نكردم حرفي نزدم كه بخوام ازش پشيمون بشم 
كماكان روزام سخت ميگذره با نبودن همسرم 
ولي رابطه مون شكر خدا بهتره و تو اين چند ماهه بهم ثابت كرده كه ادميزاد جايز و ممكن الخطاست 
براي ارامش بيشترم دعا كنيد 
خيلي ارومم خيلي كنترل دارم رو شرايطم ولي نياز به همدم دارم 
غريبم تو اين شهر 
كردستان هستم و كلي تلاش كردم زبان كردي ياد گرفتم تا بتونم ارتباط برقرار كنم 
براي حال بهترم و پيشرفت مالي و معنوي زندگيم دعا كنيد 
ممنون كه بحرفام گوش داديد 
خيلي وقتها يه شنونده خوب بودن بهتزين هنره