ميخوام از زندگي و حال اين روزام براتون بگم
خدارو شكر
نميخوام گلايه كنم يا نا شكري
يكمي زندگي داره بهم سخت تر ازوني كه بايد ميگذره
هيچ اجباري هم نبوده و همش هم تصميم خودم بوده ولي واقعا عواقب انتخابامون بعضي وقتها سخت تر ازوني ميشه كه حد تحملمون هست
ميخوام از حال و روزم بگم حرفهاي دلم كه نميتونم ب كسي بگم رو براتون بگم ممنونم كه گوش ميديد ❤️
بگو عزیزم💓
بگو گلم
بگو💚
زندگيم ازينجا شروع شد كه بعد از دوتا ازدواج ناموفق
بار سوم با وجود كلي شك و ترس با همسرم اتفاقي اشنا شدن و شهر هامون دوهزار كيلومتر از هم دور بود
ازدواج كرديم و زندگي رو در جايي غير از شهر خودمون شروع كرديم
شش ماه بعد از عروسي دخترم رو باردار شدم
وقتي ماه سومم بود شوهرم ورشكست شد و زندگي روي سختش و تلخش رو بما نشون داد
خب
چه سخته از اولش
من براي استراحت رفته بودم شهر خودمون كه وقتي برگشتم مادرم مقداري بهم سرمايه داد و من با وجود بجه تو شكم كار ارايشگري رو توي يك اتاق خونم شروع كردم و شدم كمك خرج و قسط هاي خونه به شوهرم
اين مابين به يه چيزايي شك كردم راجع ب شوهرم ولي دنبال پليس بازي نرفتم
گذشت و دخترم بدنيا اومد و قطعا ما هم مثل زن و شوهر هاي ديگه مشكلاتي رو داشتيم اما باهم كنار اومديم
دخترم كه هشت ماهش بود فهميدم مجدد حامله شدم و
لایک
و خيلي اصرار و تلاش كردم كه بچه رو سقط كنم ولي شوهرم سكوت كرده بود و نه مخالفت ميكرد نه پولي ميداد ك قرص بخرم
نظرش خنثي بود
تصميم بر موندن بچه شد و اون زمان مصادف شد با بيكار شدن شوهرم
روزهاي سختي بود بخاطر بيكاريش و شرايط سخت مالي منم كارم رو جمع كردم و ماشين رو فروختيم و جمع كرديم رفتيم شهر شوهرم ك خانوادش اونجا زندگي ميكنن
شهر كه نه شهرستان
شوهرم با پول ماشين شروع كرد بالاي خونه پدرش رو ساخت و ي خونه برا ما اجاره كرد تا اونجا حاضر بشه و
ادامشوگذاشتی لایکم کن
منو اسی بلایک ک تاپیکو گم نکنم بعد بتونم بخونمش
خودش هم با ي شركت قرارداد بست تهران و بخاطر اينكه مجبور بود كل درامدش رو صرف ساخت خونه كنه ما تصويم گرفتيم بمونيم شهرستان تا هزينه ها كمتر بشه و خونه تكميل بشه
با باقيمونده پول فروش اون ماشين هم يه ماشين صفر خريد نصف نقد و نصف چك
