اما و اگرها و کاش ها امان منو بریدن...
سپردمش دست دوتا بابابزرگ هاش و خواهرم...
حسرت اینکه وقتی دفع شد فکر کردم لخته بزرگی از خونه...انداختمش تو دستشویی...با اینکه با همسرم قرار گذاشته بودیم نبینیمش ولی میگم کاش میفهمیدم پاره ی جونمه...نگهش میداشتم...میشستمش...بوسش میکردیم...عکس میگرفتم از روی ماهش...دفنش میکردیم...
داغم اینه ک رفت و بعد از رفتنش دیدم تو سینم رزق مهمون بهشتیم اومده...
نمیدونم...کاش نگهش میداشتم...شاید عمل میشد و خوب میشد بچم...هر چند ک با تحقیقاتم نشدنی بود...
داغ دلم...داغ...داغ...