دقیقا همین اتفاق واسه جاریم افتاده بود ولی دراونا ضدسرق نبود تو حیاط بوده دخترش یکسالش بوده در روش میبنده اینم میگه لباس نداشتم یک خانوم رد شده چادرش وگرفتم همسایه مونو صدا زدم اومد شیشه شو شکست در وبازکردیم
یک اتفاق ترسناک دیگه که واسم افتاد این بود تو حموم بودم پسرمم یکسالش بود خواب بود شوهرم اومد گفت من میرم باشگاه کاری نداری گفتم نه خداحافظ بعد که حمومم تموم شد دیدم در باز نمیشه هواسش نبوده گیره درو زده بود هر چی صدا زدم هرکار کردم در باز نشد پسرم بیدارشد گریه میکرد شوهرمم یکساعت دوساعت دیگه میومد انقد ترسیده بودم که بچم از گریه چیزیش بشه با لگد انقد زدم به در دستگیره شکست پرت شدم بیرون دست وپام پرازخون شده بود .انقد تو حموم زدم به صورتم گریه کردم خیلی بد بود خیلی ترسیدم 😔😔😥
ترسناک ترین اتفاقای زندگیم اینه ک یبار دزدیده شدم خودم فرار کردم یه بارم تو خونه بودم دزد اومد دهنمو بسته بود و با چاقو تهدید به مرگم کرد این بار خودم فرار نکردم دزده رو فراری دادم
هر موقع یادم میان سعی می کنم ذهنمو منحرف کنم از یادم بره.خیلی زجر کشیدم رو این دوتا موضوع هنوز که هنوزه روانم سالم نشده
