سلام دوستان این قضیه مال چهارشنبس.چارشنبه خونه بابامینا بودم ساعت ٧ به شوهرم پیام دادم ک با داداشم یه میریم توشهر برگردیم.میخواسیم برای داداش کوچیکم تولد بگیریم رفتیم یه کیک گرفتیم تو راه از جلو مغازش رد شدیم داداشم بوق زد اونم دست بلند کرد رد شدیم رفتیم بعد چند دقه زنگ زد کجا میرفتی اره تو ماشین دراز کشیده بودی که من نبینمت خوب واسه خودت میچرخی.بعد رفتیم برگشتیم خونه بابامینا دیدم کفریه دعوا راه انداخت ک تو منو ادم حساب نمیکنی مگه من شوهرت نیسم غلط کردی با داداشت میری بیرون داداشت غلط کرده زن منو بر میداره با خودش میبره مگه از من اجازه گرفت تورو برد.گفتم پیام دادم بهت گفت نیومد منم گوشیمو نشون دادم بهش گفتم ایناها گردن نگرفت گف نیومده