قبلا شاغل بودم یه خانم موفق.بعداز دانشگاه یه شرکت تعاونی زدم و پیمانکار شهرداری و فضای سبز توی شهرستان شدم بعد ازدواج کردم اومدم تهران بخاطر شغل همسرم.اخه معتقدم که کار مرد عزت نفسشه. بخاطر همین قید کار خودمو زدم اومدم تهران.چند ماهی توی خونه بودم اما توی تهران نتونستم مناقصه شرکت کنم چون همه شرکت ها خیلی قوی تر از شرکت من بودن .بالاخره خوش شانس بودم توی یه دانشگاه خیلی معتبر به عنوان مهندس شرکتی مشغول شدم تقریبا دو سال از ازدواجم می گذشت.باردار شدم هشت ماهه که شدم کار برام سخت شد مرخصی گرفتم و رفتم خونه بعداز زایمان بچم کولیک شدید ذاشت مجبور به مراقب شدم تا شش ماه اما وابسته پسرم شدم نمی تونستم بدمش دست پرستار نتونستم برگردم سرکار.پسرم یک سال و سه ماهه شد یکی دیگه باردار شدم الان پسر بزرگم چهار سال و نیمه .و کوچیکه دوسال و نیم .هنوز خانه دارم.اما احساس میکنم خیلی عقب افتادم و این اون زندگی نبود که میخواستم زندگیم با حسرت پیش می ره. کسی رو ندارم که عزیزای دلمو بسپارم بهشون و خودمم دوباره سر پا بشم .با تا بچه شیر به شیره فقط میتونم از پس کارای روزمره بر بیام و احساس اسارت شدید دارم چون من به عنوان یه زن اصلا ضعیف نبودم اما حالا فقط و فقط خونه داری ازم برمیاد
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
عزیزم تو هم مثل منی. ولی حداقل خداروشکر کن واسه خودت هنری داری ..پس من چی بگم دوتا شیر ب شیره پسر دارم کوچیکه الان یکسال و هشت ماهشه .مجددا باردارم ..انگار افسردگی گرفتم
من هونحایی خراب کردم که فکر کردم اگه احساسمو صادقانه بگم بهتره...!!!
عزیزم بهترین کارو میکنی الان بچه هات به محبت و تربیت مادرشون احتیاج دارن نه یه پرستار که دلسوزشون نیست....پس تا زمانی که بچه هات یکم بزرگتر بشن و عاقل تر بشن پیششون باش و حمایتشون کن و انشالله بعد از اون باز یه کاری راه بنداز واس خودت...منم الان تو شرایطی هستم که فکرشو نمیکردم یه روزی تو این شرایط الانم باشم...اما خوب منم مثل شما دوست دارم پسرمو خودم تربیت کنم.یکمی بزرگتر بشه منم یه کاری واس خودم دست و پا میکنم.
اگه مشکل مالی نداری چرا خودتو اذیت کنی توی خونت با بچه هات لذت دنیا رو ببر
منم درس خوندم ولی بهترین شغلها رو واسه خودم انتخاب کردم شغل مادری ولذت بودن درکنار بچه هام
بیکاری مگه یه زن چقدر جون داره که هم خانه داری کنه هم شغل بیرون داشته باشه
قرارمون چی شد که بی قرار قرار هم باشیم حسین هرچی که پیش اومد باید کنارهم باشیم من رویه خاک وتو سوار مرکبی من تویه قلب تو اما تو چشم زینبی آهسته تر برو بزار منم باهات بیام حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام کجا میخایی بری حسین این دم اخری چقدر شبیه مادری
اگه مشکل مالی نداری چرا خودتو اذیت کنی توی خونت با بچه هات لذت دنیا رو ببر منم درس خوندم ولی بهترین ...
من عاشق کارم بودم.اما شدیدا دلم برای جوجه هام میسوزه تا حالا یه دقیقه هم بدون من نبودن.گاهی که میخوابن و وقت دارم به گذشته فکر میکنم و کارام.حسرت می خورم اول کارم چهل و هشت تا کارگر داشتم اما حالا از عهده دوتا بچه برنمیام
[QUOTE=76317804]اینایی که میگم درد دله.وگرنه این دلم اصلا راضی نمیشه که حتی یه دقیقه پسرعمو بدم دست آدم غریبه[/QUOTE]
درکت میکنم گلم بهت هم حق میدم.چون قبلا کاملا مستقل بودی اما الان درگیر بچه داری و خانه داری شدی.یجورایی عرصه واست تنگ شده،حس اسارت داری.خودمم مثل شماهستم.انشالله که بچه هامون موفق باشن.