روح وروانم بهم ریخته فقط خودم میتونم بفهمم چقد افسرده ام...بعداز ۶.۷سال زجر به عشقم رسیدم زجرایی که حس تنگی نفس رو بهم میداد که نگم براتون چون تموم شد هرچی بود.مشکلم الانه از دوست داشتن زیادیش دارم آب میشم همش فک میکنم نکنه یکی دیگه به چشمش بیاد نکنه منو نخاد با جرعت میتونم بگم اگه نباشه مرگم صددرصد وابستگی شدید نمیدونم چجوریم وقتی بیرونه همش حرص میخورم و خود خوری که نکنه جامو کسی بگیره اگه شبا نباشه پیشم نمیتونم بخابم و حالت تهوع و تنگی نفس میگیرم..همش روبه رو آیینم موهامو ماهی ده بار رنگ میکنم که تکراری نشم براش خیلی به خودم میرسم اما بازم دیوونه میشم از نظر دیگران قشنگم فقط یکم لاغرم اما اصلا اعتماد بنفس ندارم😔😔میخوام داروی اعصاب بخورم دارم داغون میشم آب میشم راهی ندارم شوهرم خیلی خوبه باهام همش میگه دوستت دارم ولی من خودآزاری دارم