2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

مامانم معلم بود و پدرم آرایشگر اون موقع ها مامانم نهضت سواد آموزی تدریس میکرد. کوچیک بودم وقتهایی که از مدرسه میومدم مامانم و بابام خونه نبودن مستاجر بودیم تو یه اتاق 16متری خیلی سخت بود خانواده مادرم غیر عیدها خونه مون نمیومدن. چون خونه مون کوچیک بود و... 

کم کم پدرم و مادرم با کلی زحمت تونستن یه زمین بخرن و یک اتاق شو آماده کنن و بعد از مدتی یه اتاق دیگه اش و بعد از یک مدت خیلی طولانی کل خونه رو البته با کلی نقص آماده کردن گذشت و گذشت و رفتم دبیرستان اول دبیرستان بودم که از طریق یکی از دوستام با یکی دوست شدم و خیلی بهش علاقه مند شدم به اصطلاح عشق بچگی فقط تلفنی بود و تقریبا تو یک سال و نیمی که با هم دوست بودیم فقط 4بار رفتیم بیرون اونم دو بارش تو کوچه در حد یه دور بود

یک سال و نیم گذشت و دیگه ارتباطمون کاملا قطع شد تا اینکه من رفتم دانشگاه اوایل دانشگاهم باهاش یکی دو باری صحبت کردم رفته بود سربازی و حالا برگشته بود دیگه بهش حسی نداشتم ولی گاهی با هم حرف میزدیم یکی دو باری هم بیرون دیدمش.مثل قبل نبود دیگه مثل بچه ها باهام رفتار نمیکرد حدود 5 سال از من بزرگتر بود. 

یک روز با یکی از دوستام رفتیم بیرون و از یه پسر شماره گرفتم. بهش زنگ زدم با هم حرف زدیم و هر روز بیشتر از قبل عاشقش میشدم. واقعا دوسش داشتم امکان نداشت یک روز نبینمش. خیلی دوسش داشتم. اونم خیلی دوستم داشت. خاطرات خیلی قشنگی با هم داشتیم حدود دو سال با هم دوست بودیم خانواده هامونم میدونستن

پدرم خیلی سختگیر بود کلا همیشه آزارم میدان با کارهاش با حرفهاش. اولین بار کلاس دوم ابتدایی بودم با دختر عمه ام خونه بودیم بابام گفت بیا ببرمتون خونه بابا بزرگت و من فقط یک کلمه گفتم نه نریم تو برو سر کار ما بمانیم خونه بازی کنیم بابام یکدونه زد زیر گوشم و گلومو فشار داد و بالش و فشار داد رو صورتم و با جیغ های دختر عمه ام ولم کرد و بهم گفت دیگه حق اومدن به خونه رو ندارم. 

همش تحقیرم میکرد هیچ وقت اعتماد ب نفس نداشتم برای هر چیزی کتکم میزد دعوا میکرد مامانم بیچاره سپر بلام بود همیشه. دلم خیلی براش میسوخت.راهنمایی میرفتم که داداشم بدنیا اومد و شد تاج سر بابام پسرم پسرم از زبانش نمی افتاد مامانم میرفت دانشگاه فقط پنج شنبه و جمعه ها منم داداشمو نگه میداشتم غذا درست میکردم و خونه رو تمیز میکردم. 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792