کم کم پدرم و مادرم با کلی زحمت تونستن یه زمین بخرن و یک اتاق شو آماده کنن و بعد از مدتی یه اتاق دیگه اش و بعد از یک مدت خیلی طولانی کل خونه رو البته با کلی نقص آماده کردن گذشت و گذشت و رفتم دبیرستان اول دبیرستان بودم که از طریق یکی از دوستام با یکی دوست شدم و خیلی بهش علاقه مند شدم به اصطلاح عشق بچگی فقط تلفنی بود و تقریبا تو یک سال و نیمی که با هم دوست بودیم فقط 4بار رفتیم بیرون اونم دو بارش تو کوچه در حد یه دور بود