2777
2789

با هر بد بختی بود نامزدی رو گذروندم و عروسی کردیم اولین رابطه زناشوییمون برام مثل کابوس بود همه چی بد بود. خانواده شوهرم حتی برای عروسیمون هدیه هم نکردن و جشن هم نگرفتن شوهرم ماشینشو فروخت و عروسی گرفت. شوهرم شغلش آزاد بود کارش خوب نبود پدر و مادرش بهمون خونه دادن و خونه مونم چسبیده بود به خونه مادر شوهرم و برادر شوهر و خواهر شوهرم. 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

7 ماه از عروسیم که گذشت باردار شدم تقریبا تو 20 سالگی اوضاع مالی خوب نبود و من از بچه تنفر داشتم رفته بودیم پارک نزدیک خونه با شوهرم قدم بزنیم و پسری که قبلا دوسش داشتم و با یه زن دیدم نامزش بود حتما خجالت کشیدم از شکمم از عشقم بهش از علاقه سابقم خیلی سخت بود خیلی. 

بالاخره چند ماه گذشت و پسرم عشق زندگیم بدنیا اومد ارتباطم با همسرم به سردی گذشته نبود گاهی اوقات واقعا دلم براش میسوخت دوستم داشت و برام همه کار میکرد خانواده اش خیلی اذیت مون میکردن خیلی. همش یه شری به پا میکردن و همه رو مینداختن به جون هم. 

بازم گذشت و متوجه شدم باردارم بچه دومم هم خوشحال بودم هم ناراحت. احساس میکردم دیگه واقعا گره خوردم به زندگی دیگه من مهم نبودم. سعی کردم قویتر باشم و شدم اذیت های خانواده شوهرم تمامی نداشت و من خیلی اذیت میشدم. بارها تصمیم گرفتیم خونه بدیم اجاره و خودمون بریم جای دیگه اجاره کنیم اما نمیشد. 

سه بار تو خونه مون دعا پیدا کردم و جز مادر شوهرم هیچکس کلید دروازه رو نداشت که بخواد اینکار کنه البته یه مدت دوره افتاده بود و دنبال این کارها بود. خسته شده بودم آزمون اکثر بحث های من و همسرم به خاطر خانوادش بود و خانواده من سعی میکردن بین من و همسرم صلح بندازن و مسئله ای پیش نیاد. 

تا اینکه سر یه مسئله ای که مادر شوهرم باعث شد ارتباط ما و برادر شوهرم اینا بهم خورد البته برای من بهتر شد چون برادر شوهرم با اختلاقهای بخش همه رو می رنجوند الا مادر شوهرم بارها مادر شوهرم و جلوی من کتک زد و موهاشو کند حتی با خواهر شوهرمم دعوا گرفت و اون و زد و موهاشو کند کلا خود بزرگ بینی داشت و همه میشناختنش وقتی زن داشت با افراد دیگه هم ارتباط داشت و بعد ها مشخص شد که جاریمم با یکی دیگه دوست شده و با همه این جریانات مادر شوهرم جونشم براشون میدان. 

بالاخره گذشت و زایمان کردم و همچنان ارتباطم با خانواده شوهرم کمرنگ بود تا چند وقت پیش خانواده شوهرم دعوتمون کردن برای شام وفا هم رفتیم و همه چی با یک بحث کوچیک شروع شد و من اصلا دخالت نکردم همسرم با خانواده اش برای اولین بار کمی درگیری لفضی داشت و اصلا متوجه نشدم چی شد و خانواده شوهرم کتکم زدن و تازه یک هفته متوجه شده بودم که باردارم و بر اثر ضربه ای که به شکمم وارد شد بچه ام افتاد

داغون ش م بدتر از همه من حتی تو بحثشونم شرکت نکرده بودم و اونها بهم حمله کردن و به طرز وحشتناکی کتک خوردم و خانواده ام نداشتن شکایت کنم. همسرم داغون شد از لحاظ روحی چون اونم بود وقتی به من حمله شد البته اونم تا دید اینطوری شده اونم درگیر شد و این وسط من و غرورم نابود شدیم پدرم مادرم داغون شدن و ما خونه مونو دادیم اجاره و الان جای دیگه زندگی میکنیم ولی من همچنان داغونم غرورم از بین رفته و از درون کاملا تخریب شدم. 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792