روزیکه فهمید من با یکی دوستم تو دبیرستان کلی کتکم زد سه روز نرفتم مدرسه تمام پاهام و دستان ورم کرده بود حتی نمیتونم بشینم هیچوقت نتونستی ببخشمش خیلی اذیتم کرد همیشه مثل نوکر بودم برای داداشم حتی جرات نداشتم با دوستام بیرون برم. بهم محبت نمیکرد مامانم میگفت بابات تو خانواده ای بزرگ شده که محبت کردن بلد نیستن و اینها هم همینطوری هستن. خیلی داغون شدم. بابام موقعی که سوم دبیرستان بودم تشنج کرد و قرص های اعصاب میخورد.