2777
2789
عنوان

تولد پسر جاریمه باهم قهریم ولی مجبورم برم

| مشاهده متن کامل بحث + 828 بازدید | 58 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

این حرفهارو بنداز دور بللندشوبرو تا دلخوریتون رفع بشه فکرکردی چقدر زنده ایم

عزیزم شما با کسی ک نه چشم دیدن تورو داره نه بچه معصوم و بی گناهت رو ارتباط میگیری؟ تا وقتی بچم نبود هرچی تیکه کنایه مینداخت من ب خنده میگرفتم هرچی دو بهم زنی میکرد میخواست منو بد کنه پیش خانواده شوهر نادیده گرفتم

ولی وقتی بچم ب دنیا اومد دیدم فقط روز اول اومد گفت اون همه شکم داشتی اینو زاییدی این بود بچت

خندید و رفت دیگ باهام حرف نزد تا ده روز خونمون مهمون رفت امد میکرد این منو محل نمیداد

بچم دوماهش بود بغل دختر خواهرشوهرم.

دختر خواهرشوهرم ب جاریم گفت اینو ببر پیش مامان من

جاریم گفت اخه اینو کی میخواد هیچ کس نمیخوادش

بچم یک سالش بود بچه اون دوسال و نیم

برده بود خونشون دختر منو تو راه پله شنیدم ب پسرش میگفت بزنش افرین بزن پر روعه این

بچم دو شب بستری شد بیمارستان یه زنگ نزد حالشو بپرسه اومدم خونه هیچ حالش نپرسید از من

در حالی که سه هفته قبلش این از پله افناد رفت بیمارستان عکس برداری با اینکه چیزی نشده بود بهش من زنگ زدم حالش پرسیذم فرداش اومد پایین حالش پرسیدم

لباس های دخترم جا می موند خونش پرت میکرد همه رو راه پله یکی اینور یکی اونور



عزیزم شما با کسی ک نه چشم دیدن تورو داره نه بچه معصوم و بی گناهت رو ارتباط میگیری؟ تا وقتی بچم نبود ...

همیشه هرکاری دلش بخواد میکنه اخر میندازه گردن بقیه و دروغ میگه

بچه یک ساله من برد خونشون داده بود بغل خواهرزاده ۷ ساله من از پله ها بیاره بالا خونم بعدم گفتم ب دروغ گفت خواهرزاده ات گفت خالم گفته

همیشه هرکاری دلش بخواد میکنه اخر میندازه گردن بقیه و دروغ میگه بچه یک ساله من برد خونشون داده بود بغ ...

اگه می تونید برید از اونجا معمولا وقتی دوتا جاری باهم زندگی کنن این موردا از سمت یکی حتما پیش میاد

همیشه هرکاری دلش بخواد میکنه اخر میندازه گردن بقیه و دروغ میگه بچه یک ساله من برد خونشون داده بود بغ ...

دو سه هفته پیش هم پسرش دختر منو از تاب تو خیاط خواهرشوهرم انداخت پایین با کله دخترم بالا اورد ترسیدم

بعد به پسرش گفتم کی اینکارو کرد چرا مواظبش نبوذی چرا اینجوری میکنی اخه

این اومد ب دروغ ب مادرشوهرم گفت ب پسرم گفته چه مرگته مگه مریض داری

پسرش صدا ژد گفت مگ زنعمو اینو نگفت اونم گفت نه ولی دعوام کرد بازم پر رو پرو تکرار میکرد میگفت ب پسرم اینو گفته

دو سه هفته پیش هم پسرش دختر منو از تاب تو خیاط خواهرشوهرم انداخت پایین با کله دخترم بالا اورد ترسیدم ...

همیشه منتظره پدرشوهرم یچیز بگه ب من اینم بزنه زیر خنده مسخره کنه منو

بچم کوچیک بود هر وقت زمین میخورد یا غذا میدادم بالا میاورد میزد زیر خنده


اگه می تونید برید از اونجا معمولا وقتی دوتا جاری باهم زندگی کنن این موردا از سمت یکی حتما پیش میاد

نمیشه همسرم قبول نمیکنه ولی جاریم اینا فکر کنم دو سال دیگ اینا برن از اینجا

چه جاری مزخرفی داریب نظرم سعی کن کم کم باهاش برخورد کمیشوهرت چی میگه مادرشوهرت اینجور موقع ها چی میگ ...

میگم ک سه هفته پیش ک دعوا راه انداخت مادرشوهرمم گفت از دوتا هوو بدتر هستید شما اخه چی شده چرا باهم قهرید پدرشوهر هعی میگه اینا چرا اینجوری میکنن من میگم بیخیال دخالت نکن خودشون خوب میشن ولی شماها انگار ن انگار خجالت نمی کشید و فلان

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز