سالها پیش توی دانشگاه پیش مشاوری میرفتم که اولش که رفتم یه نگاه خیره ای کرد بعدش همه ش بامن بدرفتاری میکرد.علنا از اتاق مشاوره بیرونم میکرد.بعد کم کم که ادامه دادم جلسه هارو یهو رفتارش عوض شد و حتی پیشنهاد ازدواج داد.در نهایت رابطه ای سر نگرفت و خودشم فهمید اشتباه کرد و به من گفت دیگه نیا.منم دیگه نرفتم.همون زمان توی دانشگاه مشکلی برای من به وجود اومد برام پرونده سازی کردن بیرونم کنن.بعد من شنیدم همون آقا اومده از من دفاع کرده گفته من آدم خوب و با شخصیتی هستم و مشکلی ندارم.بعد یه خانمی تو دانشگاه بود منو کشوند دفترش گفت اگه چیزی بینتون نیست و باهاش رابطه نداری بگو نه من هیچی نگفتم گفت اکه بهش علاقه داری و باهاش رابطه داری و میخوای باهاش ازدواج کنی بگو آره.من گفتم آره.سر همین میخواستن بیرونش کنن طرفو. من خیلی دیر رفتم گفتم که منظورم از اون آره چی بوده و خلاصه خیلی اذیتش کرده بودن.بعدش همه منو سرزنش کردن که اون میخواسته به تو کمک کنه اون یه آدم بی گناه بوده. میدونین ما باهم رابطه نداشتیم ولی اون همچین بی گناهم نبود.بعد از اون اگه به کسی میگفتم اون به من پیشنهاد ازدواج داده بود و این رفتارش حرفه ای نبود هیچکس دیگه باور نمیکرد.حتی بعدا که رفتم پیش تراپیستم اونم برگشت گفت تو چون خودت میخواستی باهاش رابطه داشته باشی بهش تهمت زدی.من واقعا از اینکه کسی حرفامو باور نمیکنه عصبانی میشم. دیگه تراپیستم چرا.شما قضاوتتون در باره ی این اتفاق چیه
هیچ گناهی که نمیشه گفت آخه من نمیدونم موضوع شما با روانشناست چی بوده شاید شما تویه سطحی از آسیب پذیر ...
میدونی من میخوام پا به پای بقیه که میگفتن من در حق او بد کردم و اون یه آدم بی گناه بوده منم یه آدم بی گناه به حسابش بیارم و بگم واقعا در حقش بد کردم ولی وقتی یاد رفتارش میفتم احساس میکنم اون اصلا آدم بیگناهی نبود.حقش این نبود که این تهمت به پاش بچسبه ولی اینکه میبینم همه بهش میگن بی گناه یه وضعیتی پیچیده ای به وجود میاره