عزیز دلمی
منم دقیقا هم کار خونه انجام میدادم هم کار بیرون
ساعت 5 صبح بلند میشدم لباسای همسرم اتو میکردم بعد میرفتم سر کار که آقا همیشه اتو کشیده باشه مرتب باشه آراسته باشه
خودش می اومد تعریف میکرد میگفت فلان همکارم گفته تو مثل تازه داماد ها می مونی همیشه..
اما برای خودم هیچ..
تو خونه آب می خورد لیوان کنار دستش بود بر نمیداشت
کارای خونه کارای بیرون رسیدگی به همسر
اعتراف میکنم تقصیر خودم بود
دانشجو بودم بچه داشتم سر کار می رفتم به زندگیم می رسیدم
همه چی رو دوشم بود جاهامون عوض شده بود
یه روز حواسم بهش بود دیدم چای براش ریختم خورده چند بار تا آشپزخونه رفت برگشت ولی سینی چای رو با خودش نبرد
یهو عصبی شدم بهش گفتم رو پیشونی من نوشته حمال؟؟؟
یکم بحثمون شد چون خودم تنبلش کرده بودم از بس قبلا همه کارارو خودم میکردم
دیدم اصلا انتظار هم نداره بخواد کاری کنه
منم کم کم تظاهر به تنبلی کردم یه خط در میون ظرفا رو نشستم
می اومد میگفت دوتا دونه ظرف هست دیگه میشستی
منم میگفتم چون دوتا دونه هست یبارم تو بشور
تغییر کردن خودم و تغییر دادنش سخت بود چون به همون رویه قبل عادت کرده بود
حتی بچه داشتم بچم کوچیک بود مریض شده بود انتظار داشت تنهایی ببرم دکتر میگفت مگه خودت نمی تونی ببری ؟ من دیگه برای چی بیام
خیلی خیلی تو همه چی زیاده روی کرده بودم و در نهایت همه کارا شده بود وظیفه ی من..
اما به هرشکلی بود خودم درستش کردم
هزینه های جراحی لیزیک بینی ودندون ووووهرچی که انجام دادم خودم دادم پول چندانی نداشت بهم بده شایدم داشت و میگفت ندارم
ولی دیگه حقوقم تو خونم نیاوردم بجاش وام خونگی برداشتم که قسط بدم پولی برام نمونه و با وام طلا می خریدم
چون هر قدر خرج کردم هیچ جا حساب نشد...
تولد ها نبود که براش نگرفته باشم
یبارم خونه مادرشوهرم تولد سوپرایزی گرفتم براش جلو خانوادش چقدر بهش ارزش دادم بها دادم
کادو کیف پول چرم اصل بگیر
کاپشن برند بگیر یکی پلو خوری یکی دم دستی وووو
چه کارای احمقانه ای کردم بخداااا
همه اینا یه مشت و لگد تو دهن خودم بود و خودم نمیدونستم
چون هیچ کاری برای خودم نه خودم کردم نه شوهرم کرد
تو زندگی هم هیچی به نامم نبود
حقوق میگرفتم می آوردم تو زندگیم خرج می شد میرفت
دیگه از همسرم پول نمیگرفتم پول خودم خرج خودم میشد و همسر جان وظیفه ای نداشت انگار
بد عادتش کرده بودم توی همه چی..
سرت درد نیارم دختر خوب
اما وقتی تغییر رویه دادم و هرجا که دیدم خودش می زد به نادونی خودم بهش گوشزد میکردم
الان کارم طوری هست که دفتر نمیرم دورکارم خیلی هم وقتم آزاد هست همش تو خونم ولی دیگه وظیفه من نیست همیشه ظرف بشورم جارو برقی بکشم یا هرکاری تو خونه باشه
یه وقت هایی نمی شورم کارارو انجام نمیدم که شوهرم انجام بده
حتی آشپزی هم یه وقت هایی میگم حال ندارم از بیرون بگیر
که فکر نکنه آشپز استخدام کرده
خونه زمین هم به نامم کردم پشتوانه مالی داشته باشم
الان که اینارو میگم رابطه مون خوبه اوکی هستیم باهم
محبتم بهش دارم ولی خواسته هام هم بهش میگم درخواست هام دارم چون مردا حواسشون به همه چی هست خودشون می زنن به نفهمی
امیدوارم حرفام و تجربم کمکت کنه...