2777
2789
عنوان

همش به فکر پیشرفت شوهرم هستم و به خودم فکر نمی‌کنم بیاید 😤😭

| مشاهده متن کامل بحث + 408 بازدید | 38 پست
مممنونم عزیزم ازت که وقت گذاشتی 🩷خیلی کمکم کرد و پر قدرت میرم تا توی زندگیم اجراش کنم به امید خدا م ...

عزیز دلمی


منم دقیقا هم کار خونه انجام میدادم هم کار بیرون


ساعت 5 صبح بلند میشدم لباسای همسرم اتو میکردم بعد میرفتم سر کار که آقا همیشه اتو کشیده باشه مرتب باشه آراسته باشه

خودش می اومد تعریف میکرد میگفت فلان همکارم گفته تو مثل تازه داماد ها می مونی همیشه..

اما برای خودم هیچ..

تو خونه آب می خورد لیوان کنار دستش بود بر نمیداشت

کارای خونه کارای بیرون رسیدگی به همسر

اعتراف میکنم تقصیر خودم بود

دانشجو بودم بچه داشتم سر کار می رفتم به زندگیم می رسیدم

همه چی رو دوشم بود جاهامون عوض شده بود

یه روز حواسم بهش بود دیدم چای براش ریختم خورده چند بار تا آشپزخونه رفت برگشت ولی سینی چای رو با خودش نبرد

یهو عصبی شدم بهش گفتم رو پیشونی من نوشته حمال؟؟؟


یکم بحثمون شد چون خودم تنبلش کرده بودم از بس قبلا همه کارارو خودم میکردم

دیدم اصلا انتظار هم نداره بخواد کاری کنه

منم کم کم تظاهر به تنبلی کردم یه خط در میون ظرفا رو نشستم

می اومد میگفت دوتا دونه ظرف هست دیگه میشستی

منم میگفتم چون دوتا دونه هست یبارم تو بشور

تغییر کردن خودم و تغییر دادنش سخت بود چون به همون رویه قبل عادت کرده بود

حتی بچه داشتم بچم کوچیک بود مریض شده بود انتظار داشت تنهایی ببرم دکتر میگفت مگه خودت نمی تونی ببری ؟ من دیگه برای چی بیام

خیلی خیلی تو همه چی زیاده روی کرده بودم و در نهایت همه کارا شده بود وظیفه ی من..

اما به هرشکلی بود خودم درستش کردم

هزینه های جراحی لیزیک بینی ودندون ووووهرچی که انجام دادم خودم دادم پول چندانی نداشت بهم بده شایدم داشت و میگفت ندارم

ولی دیگه حقوقم تو خونم نیاوردم بجاش وام خونگی برداشتم که قسط بدم پولی برام نمونه و با وام طلا می خریدم

چون هر قدر خرج کردم هیچ جا حساب نشد...

تولد ها نبود که براش نگرفته باشم

یبارم خونه مادرشوهرم تولد سوپرایزی گرفتم براش جلو خانوادش چقدر بهش ارزش دادم بها دادم

کادو کیف پول چرم اصل بگیر

کاپشن برند بگیر یکی پلو خوری یکی دم دستی وووو

چه کارای احمقانه ای کردم بخداااا

همه اینا یه مشت و لگد تو دهن خودم بود و خودم نمیدونستم

چون هیچ کاری برای خودم نه خودم کردم نه شوهرم کرد

تو زندگی هم هیچی به نامم نبود

حقوق میگرفتم می آوردم تو زندگیم خرج می شد میرفت

دیگه از همسرم پول نمیگرفتم پول خودم خرج خودم میشد و همسر جان وظیفه ای نداشت انگار

بد عادتش کرده بودم توی همه چی..

سرت درد نیارم دختر خوب

اما وقتی تغییر رویه دادم و هرجا که دیدم خودش می زد به نادونی خودم بهش گوشزد میکردم

الان کارم طوری هست که دفتر نمیرم دورکارم خیلی هم وقتم آزاد هست همش تو خونم ولی دیگه وظیفه من نیست همیشه ظرف بشورم جارو برقی بکشم یا هرکاری تو خونه باشه

یه وقت هایی نمی شورم کارارو انجام نمیدم که شوهرم انجام بده

حتی آشپزی هم یه وقت هایی میگم حال ندارم از بیرون بگیر

که فکر نکنه آشپز استخدام کرده


خونه زمین هم به نامم کردم پشتوانه مالی داشته باشم


الان که اینارو میگم رابطه مون خوبه اوکی هستیم باهم

محبتم بهش دارم ولی خواسته هام هم بهش میگم درخواست هام دارم چون مردا حواسشون به همه چی هست خودشون می زنن به نفهمی

امیدوارم حرفام و تجربم کمکت کنه...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اسی عاشقی دست خودتم نیس

آدم عاشق دلش میخواد از خودش بزنه برای معشوقش حتی اگر متقابل از معشوقش چیزی دریافت نکنه

نمیدونم بشه تغییرت داد یا نه

ولی بدون یهویی نمیشه و نمیتونی !

چون خودتو عادت دادی باید کم کم درستش کنی


برای اینکه دانشگاه فرهنگیان قبول شم صلوات میفرستید ودعام میکنید ؟! آخه دعای نی نی سایتی ها گیراست    کاربری دست دوتا دوست صمیمیه  ملوین و مهرسا🦋🤍.                 

منم خیلی شبیه تو بودم ولی به خودم اومدم ....نکن خواهر من با خودت این کار نکنباد کنک زیاد باد کنی می ...

وای دقیقا از ته دل من گفتییییییی .... ای قربونه دهنت


منم دقیقا یکماه پیش ی بحث و دعوای شدیدی بین منو شوهرم در گرفت تا جایی ک شوهرم کلی فحش ناموسی و خواهر و مادر بهم داد و ب سمتم چیزی پرت کرد چرا .....

چون بعد از یکسال سر از آرایشگاه در آوردم ک موهامو سر و سامون بدم در صورتی که شوهرم خبر داشت از این موضوع از چند ماهه قبلش بهش گفته بودم که میخام امبره روسی بزنم و پول لازم دارم و اون اول قبول کرده بود ولی یک شب قبل از رفتن ک بهش گفتم برام پول بزن بهم گفت که پول ندارع و کلی چرت و پرت همیشگی ...

و انتظار داشت که بعد از ی سال م من نرم آرایشگاه و همینو گفت گفت خب نرو واجب ک نیست ...و منم گفتم ک چرا واجبه چطور تو به همه چی خرج میکنی واجبه نوبت به من میرسه واجب نیست ...

بعد بهش گفتم حالا که تو پول نداری حداقل پول غذامونو حساب کن من نهار میخام دوستمو همکارشم بود و این عن آقا شب قبول کرد و فرداش ساعت 4 و نیم بعد از ظهر غذا رو برامون فرستاد ....


خلاصه من فرداش رفتم سالن و کارم دو روز طول کشید بعد دو روز اومد دنبالم ...متاسفانه شب اول بعد از اتمام کار دکلرم من پریود شدم فردا ظهر بعد از کارم تو سالن سرمای بدی خوردم ...

وقتی که شب تو ماشین بودم از شدت مریضی نا نداشتم سرمو به شیشه ماشین تکیه داده بودم و.....

فردای این ماجرا این فشاری شد و گفت از وقتی اومدم دنبالت خودتو گرفتی برامو عوض شدی و کلی کسشعر دیگه و شروع کرد به بحث کردن و فحاشی و بعدشم یه چیزی سمتم پرت کرد ...

و بهم گفت ک من براتون چرا باید نهار بگیرم مگه خودت پول تو کارتت نداری که من حتما بگیرم و .....

و اون لحظه من مثل برق گرفته ها داشتم نگاش میکردم که آخه دیوث نصف بار زندگی رو منه ومن اصلا از پولم نمیرسه ک برای خودم خرج کنم و همش دارم وسایل و خورد و خوراک و لوازم تو خونه رو میخرم و این حرف خودشو میزد که من اصلا هیچ وظیفه ای ندارم که پول ب تو بدم بری موهاتو رنگ کنی و پول غذای 3 نفرتونو حساب کنم و ....

اون لحظه ی جرقه به ذهنم زد اونم این بود که دیگه تو هیچ چیزی از خونه خرج نمیکنم و بهت کمک نمیکنم و برات قناعت نمیکنم و میریزم میپاشم چون تو لیاقت نداری و بارها و بارها اینو قشنگ بهم ثابت کردی ...

و دقیقا از همون روز ک ی ماه پیش باشع تصمیمو گرفتم و به مرحله ی اجرا گذاشتم و دارم از پولم برای خودم و چیزایی که دوست دارم خرج میکنم و به خودم میرسم و نمیدونی که چقدر راضیم از این کارم و این حالی که الان دارم


ما هفته پیش روغن مون تموم شده بود چندین روز این ور اون ور کرد که طبق معمول من خودم کلافه بشم برم روغن بخرم که منم این کارو نکردمو از آخرش دید روغن نخریدم و غذا درست نکردم مجبور شد رفت خرید کرد

منم پولامو از اون روز به بعد دارم خرج خودمو محصولات بهداشتی و سلامتی پوست و موهام میکنم

خیلی خوشحالم که این درس و بهم داد .....

دوستان ببخشید که خیلی طولانی شد


من از یک شکست عاشقانه می آیم . بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند .شکست نه برای پنهان کردن است نه برای پنهان شدن .می گویند از صبح بنویس . از آفتاب و من چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت . باران پنجره ی چشمانم را شسته است . همه دلشان نقش های مثبت می خواهد و آدم های خوشحال . اما من گمان می کنم این خیلی خوب است ک نمی توانم ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم .بی ستاره ام و زرد با طعم معطر پاییز .ک حضورش تنها معجزه ی لحظه های تنهایی من است . قیمت وفا شاید گران تر از آن بود ک بهانه ی دوست داشتنی زندگیم از عهده ی داشتنش بر آید . سقف اعتماد تعمیری ست . مدام چکه می کند .آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او ک باید پر باشد خالی ست .نمی توانم باورش کنم نه رفتنش و نه ماندنش را .مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی ک درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند . خلاصه غم سنگینی ست اگر سر نخواستن دلی دعوا باشد . اما همیشه حق با برنده ها نیست . می شود در عین بازنده بودن سر بلند بود و او را از کوچه پس کوچه های دنیا گدایی کرد . قرار بود حقیقت را بگویم سخت ست . بی علاج ست . دانستنش آدم را کم کم می کشد . گریه ی شبانه می آورد . اما همین است خبر کاملا ناگوار و واقعی ست ....اون یکی رو جز من داشت ....سکوت می کنم تا ب خاک سپردن آخرین خاکسترهای آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد . گریه می کنم باشکوه . مثل اقیانوس . بلند مثل اورست . او نمی شنود و نمی داند که ماه . خوشبختی مشترک همه ی بی ستاره هاست . یک سوال کوچک می ماند برای پرسیدن از کسی که بی پاسخ ترین سوال فکر آشفته ی من است .... چی کار کرد این دل سادم .... که از چشم تو افتادم ؟؟؟ ...اینقدر روز و شبامو خونه ی ستاره کردی.... ک ب یادم نمی مونه نامه هامو پاره کردی....

در ضمن من خیلی حمایت مالی کردم تا الان تو زندگی نصف پول رهن خانه از من هست

من برای خریدن گوشی برای هردومون گوشوارمو گرو گذاشتم 3 سال پیش ی لنگشو تو گوشی فروشی گرو گذاشتم ی لنگ دیگشو تو لوازم یدکی ....

با اون کاری ک یک ماه پیش کرد مجبورش کردم که حسابش و با گوشی فروشی توصیه کرد و یک لنگ گوشوارمو پس گرفتم دقیقا یک هفته بعد از دعوامون ...

ی لنگه دیگه هم اول برج دوباره میخام سیخش کنم که اون یکیو پس بگیرم تا قبل سال نو

چرا چون بی لیاقت هست

من از یک شکست عاشقانه می آیم . بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند .شکست نه برای پنهان کردن است نه برای پنهان شدن .می گویند از صبح بنویس . از آفتاب و من چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت . باران پنجره ی چشمانم را شسته است . همه دلشان نقش های مثبت می خواهد و آدم های خوشحال . اما من گمان می کنم این خیلی خوب است ک نمی توانم ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم .بی ستاره ام و زرد با طعم معطر پاییز .ک حضورش تنها معجزه ی لحظه های تنهایی من است . قیمت وفا شاید گران تر از آن بود ک بهانه ی دوست داشتنی زندگیم از عهده ی داشتنش بر آید . سقف اعتماد تعمیری ست . مدام چکه می کند .آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او ک باید پر باشد خالی ست .نمی توانم باورش کنم نه رفتنش و نه ماندنش را .مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی ک درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند . خلاصه غم سنگینی ست اگر سر نخواستن دلی دعوا باشد . اما همیشه حق با برنده ها نیست . می شود در عین بازنده بودن سر بلند بود و او را از کوچه پس کوچه های دنیا گدایی کرد . قرار بود حقیقت را بگویم سخت ست . بی علاج ست . دانستنش آدم را کم کم می کشد . گریه ی شبانه می آورد . اما همین است خبر کاملا ناگوار و واقعی ست ....اون یکی رو جز من داشت ....سکوت می کنم تا ب خاک سپردن آخرین خاکسترهای آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد . گریه می کنم باشکوه . مثل اقیانوس . بلند مثل اورست . او نمی شنود و نمی داند که ماه . خوشبختی مشترک همه ی بی ستاره هاست . یک سوال کوچک می ماند برای پرسیدن از کسی که بی پاسخ ترین سوال فکر آشفته ی من است .... چی کار کرد این دل سادم .... که از چشم تو افتادم ؟؟؟ ...اینقدر روز و شبامو خونه ی ستاره کردی.... ک ب یادم نمی مونه نامه هامو پاره کردی....

همون اول کلی از طلاهای خودمو و مادرم و ک بهم ارث رسیده بود فروختم برای رهن خانه چون آقا ی قرونم نداشت اون موقع 90 ملیون رهن خانه 70 و خورده ش از من بود بقیش مال آقا بود

من از یک شکست عاشقانه می آیم . بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند .شکست نه برای پنهان کردن است نه برای پنهان شدن .می گویند از صبح بنویس . از آفتاب و من چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت . باران پنجره ی چشمانم را شسته است . همه دلشان نقش های مثبت می خواهد و آدم های خوشحال . اما من گمان می کنم این خیلی خوب است ک نمی توانم ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم .بی ستاره ام و زرد با طعم معطر پاییز .ک حضورش تنها معجزه ی لحظه های تنهایی من است . قیمت وفا شاید گران تر از آن بود ک بهانه ی دوست داشتنی زندگیم از عهده ی داشتنش بر آید . سقف اعتماد تعمیری ست . مدام چکه می کند .آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او ک باید پر باشد خالی ست .نمی توانم باورش کنم نه رفتنش و نه ماندنش را .مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی ک درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند . خلاصه غم سنگینی ست اگر سر نخواستن دلی دعوا باشد . اما همیشه حق با برنده ها نیست . می شود در عین بازنده بودن سر بلند بود و او را از کوچه پس کوچه های دنیا گدایی کرد . قرار بود حقیقت را بگویم سخت ست . بی علاج ست . دانستنش آدم را کم کم می کشد . گریه ی شبانه می آورد . اما همین است خبر کاملا ناگوار و واقعی ست ....اون یکی رو جز من داشت ....سکوت می کنم تا ب خاک سپردن آخرین خاکسترهای آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد . گریه می کنم باشکوه . مثل اقیانوس . بلند مثل اورست . او نمی شنود و نمی داند که ماه . خوشبختی مشترک همه ی بی ستاره هاست . یک سوال کوچک می ماند برای پرسیدن از کسی که بی پاسخ ترین سوال فکر آشفته ی من است .... چی کار کرد این دل سادم .... که از چشم تو افتادم ؟؟؟ ...اینقدر روز و شبامو خونه ی ستاره کردی.... ک ب یادم نمی مونه نامه هامو پاره کردی....

همون اول کلی از طلاهای خودمو و مادرم و ک بهم ارث رسیده بود فروختم برای رهن خانه چون آقا ی قرونم نداش ...

دمت گرم

چقدر کیف کردم که حداقل به خودت اومدی مثل من...

جلوی ضرر از هرجا بگیریم منفعت هست

منم تمام عمرم کار کردم سرکار رفتم تو تاریکی می رفتم تو تاریکی می اومدم یعنی اصلا رنگ خورشید نمیدیدم صبح قبل روشن شدن هوا از کرج میرفتم سمت اشتهارد که خودت برو ببین چند کیلومتر فاصله داره با کرج

و شب 6 به بعد وقتی هوا تاریک بود برمیگشتم خونه و به علاوه همه ی کارهای دیگه....

بعدش یه مدت دیگه رفتم صفادشت کار کردم

بعد دیگه خسته شدم کلا یه شغل دیگه برداشتم که دورکار هستم

میخوام بگم اون همه حقوق و درآمد کو ؟ کجا رفت؟

خونه ی بابام که نبردم

چرا جز حلقه ازدواجم هیچ طلایی ندارم؟

چون همش بابت بدهی های همسرم رفت

بابت خرید ماشین رفت بابت خرید خونه رفت

خرج خونه شد مثل شما گوشت مرغ ومایحتاج اولیه خونه که میگفت ندارم خودم منتظر نمی موندم می رفتم میخریدم

تازه اگرم پولی داشتم به حسابش میزدم میگفتم تو مردی بیرونی پول همراهت باشه

بماند که کجاها و برای کیا خرج شد دیگه نمیخوام باز کنم چون نبش قبر هست و خودم رو ناراحت میکنه

ولی هرچی که بود صد خودم که هیچ هزار برابر خودم رو تو زندگی گذاشتم

یه جوون ساده با تیپ ساده رو تبدیل کردم به جوون امروزی و شیک پوش و برند پوش...

و هززززارتا کار دیگه که تو پست های قبلی نوشتم

ولی آخرش شدم انتخاب اشتباه

ولی خوب شد چون من به خودم آورد..

الان همه جوره هوای خودم دارم و همسرم هم هوام داره

ما نمی تونیم مردارو تغییر بدیم ولی وقتی خودمون تغییر کنیم مردا خود به خود تغییر می کنن


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز