شوهرم رفته پیش مادرشوهرم از من گله کرده ایشونم اومده کلی نصیحت میکنه

وقتی راهی ندیده بنده خدا برای باز شدن درهای دلت به سمتش از مادرش کمک خواسته این کاملا طبیعیه 

تو که بهش راه نمیدی پس از کی کمک بخواد ؟ از زن همسایه ؟ از یه غریبه؟

مادرها کارشون نصیحت و کمک به فرزندانشون هست هم مادر شما و هم مادر خودش 

خوبه بهش نگفته طلاقش بده بیا برات یه زن خوشگلتر میگیرم 

اومده از در مادری نصیحت کرده برای ادامه زندگی و شادی زندگیتون 

عزیزم اگه شوهرت و دوست نداشتی نباید بچه دار میشدی، بعدم باید ازش طلاق میگرفتی. حالا که اینکارو نکردی، موندی تو زندگیش بچه ام آوردی، نمیتونی بگی ازش بدم میاد، نمیخوامش، میخوام فقط با پسرم سرگرم باشم و این حرفا...مگه مهدکودکه؟؟؟ صحبت یه عمر زندگیه.

این حق شوهرته که تکلیفش و با تو و زندگیش بدونه. شاید نمیدونم جایی برای رفتن نداشتی که طلاق نگرفتی، شاید حامی نداشتی، از نظر مالی درتوانت نبوده جداشی، ولی دلیلش هرچی که بوده حق نداشتی فقط منافع خودت و درنظر بگیری.  بمونی تو خونه زندگیش ولی بهش محل ندی. اگه برعکس بود الان هممون سینه سپر میکردیم که برو مهرت و بذار اجرا، پدرش و دربیار و فلان کن. یه لحظه جای خودت و همسرت و عوض کن، ببین چه حالی میشی

یه مشاور برو و بخاطر پسرتم که شده تلاش کن زندگیت و زیبا کنی. موفق باشی🌹

کاش شوهر منم شبیه بابابزرگا بود اما مثل شوهر تو حواسش بهم بود و البته خیانت نمیکرد!!  ببین یه روزی به طرز فجیعی پشیمون میشی سخت و سست روزگار رو تو هنوز نچشیدی ببینی چه ها دور و اطرافت میگذره

به نظر من دخالت نیست .نجات دادن زندگی هر سه شماست که تو داری پیش میبری

واقعا ناراحت نمیشی؟؟؟

ینی بهش گفتی برو با یکی دیگه

دوست داشتن کار دله متأسفانه 

مخصوصا برای زن هایی مثل من که احساس شون بر منطق شون  غلبه داره

ممکنه ،همسرت بهترین پسر یا برادر یا شوهر برا زن دیگه باشه

اما حتما،بهترین شوهر برای شما نیست

اینطوری زندگی کردن خیلی سخته، مثل مرگ تدریجی هست

من نمیگم داری خیانت میکنی  

میگم شوهرتو نمیخوای چون دوست داشتی کسی بیاد ک امروزی باشه 

ن صرفا فلانی ن 

تو چطور انقد پسرت رو‌دوست داری حاضر نیستی زندگی رو براش گلستون کنی

ببین عزیزم میگم بدونی. دست بزن، بددهن  ،بد قیافه ،بی پول ، وحشیی، بچه نه نه ، بشدت توی خونه به من مرد سالار ، دیگه چی بگم قدرشو بدون اذیتش نکن گناه داره شوهرم میزد تن و بدنم سیاه و کبود بود میگفت چرا بهم محل نمیزاری رابطه  هم به اجبار من اصلا جرات میکردم بگم نه

الان میگه ناراحت نیستم به خدا عین روز روشنه خدایی نکرده بره اولین نفری که دق می‌کنه خود همین اسی هست ولی دیگه اون موقع خیلی دیره که شوهرش محبت رو جای دیگه و از زن دیگه بچشه

افسردگی گرفتی منم سر بچه دومم همین طور شدم الان از شوهرم بدم میاد زیاد، بهش علاقه ندارم دلسرد شدم ازش همیشه هم بهش میگم میرم طلاقم بده و فلان ولی میگه من تو رو می‌خوام هیچکس مثل تو برام نمیشه ، البته خیانتش هم بی‌تاثیر تو زندگی نبوده