میخواست یکاری کنه من نگران بودم اومد منو اروم کنه گفت تو کار نداشته باش دخالت نکن خودم درستش میکنم.
منم قاطی کردم گفتم غلط میکنی میگی دخالت نکن و داد و بیداد کردم اونم هی میگفت غلط کردم بسه تمومش کن
اخرش داد زدم تو وظیفته باک ماشینمو پر کنی چرا پر نکردی اونم ناراحت شد گفت گوه خوردم اصلا بات ازدواج کردم