یه همکلاسی داشتم به طرز وحشتناکی حسود بود و من تا آرنج دستم رو میکردم تو عسل تو حلق این میکردم حسم میگه پشتم پیش استادا زیرآب میزد اگه من نبود بیچاره میشد همش از دیوار بقیه بالا میره به شدت از خود مچکر و پررو هست دقیقا نگاه میکرد کجا استادی ارتباطش با من خوبه تا قطع ارتباط خالص خرابکاری نمیکرد ول کن نبود تهش رفتم پایاننامه با استاد دیگه برداشتم خدا رو شکر خیلی این استادم آدم فهمیدهای بود نتونست منو خراب کنه از حسادت برای استاد کار خرابی کرد که چرا هوای منو داشته! بدون من به سه ترم هم نمیرسید همیشه توجیه کردم شاید من اشتباه میکنم چرا انقدر احمقم من
لطفی که من در حق این کردم خواهر به خواهر نمیکرد تن و بدنم لرزید که معلوم نیست چطوری منو از چشم یکی از بهترین اساتیدم انداخت که چی پشتم گفت
و بدتر از همه برای انجام کاری که بلد نبود من یه پسره رو معرفی کردم که خیلی برای من احترام قائل بود رفت پیشش نزدیک ۳سال کارشو به تعویق انداخت تا طرف خسته بشه و اعتبارم پیشش خدشهدار شه از اعتبار من فکر کنید جایی که برای کمک معرفی کردمم فهمید از من خوشش میاد از دود حسادتش اینجام خرابکاری کرد و مسئلهی من اینه هر بار میگم دیگه جواب تلفنشو نمیدم انگار جاااااادوییه من خرررررر برمیدارم راه و چاه نشونش میدم درحالیکه باید این بار میزدم تو دهنش ولی باز ... مثل چی پشیمونم که برای جفتک آخرشم زمینه رو باز فراهم کردم چرا من اینطوریم؟