دیروز رفته دکتر گفته پاهات دارن پوکی استخوان میگیره
و دیسکتم ترکیده
دنبالچتم در رفته
ارجاع داده به دکتر دیگ
دیروز تو پیام حال شوهرم پرسیدم وقتی دمتر بود ک چی شد رفتی داخل یانه
عصبی شد و گفت ک س شعر نگو اونی ک نگرانه زنگ میزنه نه پیام
دیگ جواب نداد
بعد یک ساعت زنگش زدم سرد جواب داد و عصبی
اومد خونه منم بشدتتتت خسته بودم
پرسیدم ک چی شد و اینا
رفت حموم
زود زود شامشو دادم خورد رفت تو گوشی
من دیگ چیزی نگفتم و (وقتی یه چیزیش بشه میشه بچه کوچیک)
منم اومدم جامو انداختم ک بخابم
میگ کجا میری بیا پاهامو ماساژ بده خلاصه من خودمو زدم ب خاب نرفتم
الان زنگش زدم
میگ انقدر خری و نفهمی ک برات مهم نیست مریضم انقدر ک و ن گشادی ک زورت اومد پاهامو ماساژ بدی
گفتم شامتو خوردی رفتی تو گوشی بعدم خابیدی دیگ
با فحش گفت قط کن قط کن
منم قطع کردم روش
بابا یارو وقتی مریض میشه انگار من مریضش کردم