حسرت همه چی
حسرت یه پدر مهربون
خدا همه پدرومادرا رو حفظ کنه و سلامت باشن
پدر و مادرم عالی، دلسوز، مهربون، هر خواسته ای رو راحت باهشون درمیون میزاشتم
قبل سن بلوغ با مادرم کن راحت نبودم چون بابایی بودم
بعدش ب عکس شد، با مادرم درد و دل و راحتم
خطای مارو هی توسرمون نمیزدن، مخصوصا بعد بلوغ مادرم با اینکه سوادش بالا نیست، درم بالایی داره، امروزیه و کاملا نسلی که باهاش چهل سال تفاوت داره رو متوجه هست
ازدواج کردم ..
مادر شوهرم دختر نداره .
مادر شوهرم میگه وقتی غذا میپزم فقط دوست دارم پسرام بخورند دوست ندارم عروس ها بخورند . عروس دختر مردمه !
کلا خونشون نمی‌رم. خوشش نمیاد عروسها غذا بخورن.
مادرم هم بهم میگه دختر شوهر کنه میشه دختر مردم.
معلوم نیست دختر کدام مردم بودم !
خوب اینکه راحت باشم با مامانم وبتونم حرفامو یا دغدغه هامو بهش بگم ولی همیشه یه پرده ای بود یعنی جو کل خونه همین بود الان سعی میکنم بچه هام باهام راحت باشن وهمه چیزو برام تعریف کنن
کنار گذاشتمشون الان راحتم
کمک کنن برم دنبال علاقم نه اینکه دق مرگم کنن سر درس جوری که نتونم نفس بکشم
