دیگه داره چهار ماه میشه که یک کلمه باهم ثحبت نمیکنیم در صورت لزوم فقط پیام میدیم بهم اونم کوتاه کارمون و میگیم و تمام
این روزا یه جوریم دلم میخواد یکی بغلم کنه یکم محبت کنه اما اصلا نمیخوام اون شخص شوهرم باشه
بیشتر به خودم میرسم
بیشتر تفریح میکنم
خیلی زیاد سر گرمم با بچه ها
حتی عبادتمم کامل تره
و به شدت ازش زده شدم وقتایی که خونه نیست حس آزادی زیادی دارم قبلا اذیت میشدم از بی توجهیش ولی الان نه
فقط یک چیز هست که برام عجیبه
عین خیالشم نیست! اصلا براش مهم نیست من هرچی میگم بابا عمر این زندگی به سر اومده ولی میگن بخاطر بچه ها تو کوتاه بیا بازم ولی اصلا نمیخوام قدمی بردارم
با این که استقلال دارم ولی باز هم مجبورم بمونم کسایی که زیاد قهر میکنین این شکلی آخرش چیشد؟