من توی یه شرایطی پشت شوهرم بودم که خانوادش نبودن
از لحاظ مالی میگم
بعد برادرشوهر بزرگم یه شرایط مشابه ما ولی خیلیییییییی خفیف تر براش پیش اومد با این تفاوت که زن اون حامی نبود هی بهش سرکوفت میزد ، تهدید به رفتن میکرد ، برادر شوهرم رو از خونه مینداخت بیرون که بره هر کاری که در شانش نیست رو هم حتی انجام بده ولی برای خانم پول بیاره
خداروشکر شرایطشون خوب شد
ولی نمیدونم چرا برادر شوهرم من شدم دشمن خونیش
وسیله نداشتیم اون موقع یه جایی که میخواستم برم میومد دنبال با اصرار
بعد کل مسیر از شوهرم بد میگفت، شوهرت مجردی اینجوری بودی ، الان فلانه ، توجوونی بفکر زندگی خودت باش ، شوهرت رو بنداز بیرون بخاطر اینکه نمیره دنبال پول ( شوهرم بد ورشکست شد و من تمام طلاهام رو بخاطرش فروختم دنبال کار هم میرفت کار پیدا نمیشد )
هرچی زنش سرش آورده بود رو میخواست من سر شوهرم بیارم
منم میگفتم اوکی و بیشتر به شوهرم میچسبیدم ، بیشتر هواشو داشتم ، حتی بلند شدم رفتم سرکار خرجی خونه رو هم خودم میدادم
برادر شوهرم دید از طریق من نتونست
رفت سر وقت شوهرم ، زنت فلانه زنت بیسانه ، نزار بره بیرون ، نزار تنها بره شهر دیگه خونه پدرش ، از کجا میدونی وقتی میره خونه پدرش جای دیگه نمیره
شوهرم داشت تحت تاثیر قرار میگرفت
منم میدون رو خالی نکردم ، محبتم رو ده برابر کردم ، الان شوهرم بخاطر کارای برادرش از برادرش متنفره
اینا رو بهتون گفتم که راحت میدون رو خالی نکنین
بزارین هر چی میخوان راجبتون بگن شما خلافش رو به شوهرتون ثابت کنید