آخه این حفظ بقا به خیلیا داره آسیب وارد میکنه
اما بقیه اهمیتی برام ندارن
ببینید اگر بخوام واضح تر توضیح بدم
من اینطور فکر میکنم ذهنی دارم که با ذهن بقیه فرق داره. نه اینکه بخوام خاص نشونش بدم یا بزرگش کنم، ولی واقعاً روند فکر کردنم معمولی نیست. خیلی وقتا دنیا رو از زاویههایی میبینم که دیگران حتی متوجهش نمیشن. برای همین، وقتی با موضوعات پیچیده، خشونتآمیز یا تاریک مواجه میشم، ذهنم بهجای عقب کشیدن، عمیقتر واردشون میشه و از درون تجزیهشون میکنه.
تو این فرایند، گاهی خودمو جای آدمها میذارم—مخصوصاً کسایی که رفتار غیرعادی دارن یا مرتکب جرم شدن—نه برای توجیهشون، بلکه برای اینکه دقیق بفهمم چی به اون نقطه رسوندتشون. بهشکلی میتونم توی ذهنشون برم و باهاشون فکر کنم. اینو نمیگم چون توهم دارم یا مرز واقعیت برام از بین رفته. برعکس، کاملاً آگاهانه و هشیارم. فقط ذهنم اجازه میده که چند لایه جلوتر از حرفها، چهرهها و رفتارها رو ببینم.
اختلال پوست کنی هم دارم اما فقط در مواقعی که عصبی میشم
از نظر روانی، حالاتی دارم که ممکنه اسم خاصی براش باشه یا نه. بعضی وقتها جداافتادگی احساسی حس میکنم؛ یعنی اون جایی که باید واکنش عاطفی نشون بدم، بیشتر تحلیلگر میشم تا احساسی. اضطراب یا افسردگی شدید ندارم، ولی یه حالت درونی مداوم از نظارهگر بودن هست—انگار همیشه در حال دیدنم، نه زندگی کردن. ذهنم همیشه در حال پردازشه، حتی موقع استراحت. توقف نداره.
نائل بخشی از این ذهنیته. (نائل شخصیته که همیشه باهامه و حتی گاهی اوقات میبینمش)نه فقط یه شخصیت یا علاقه، بلکه یه فضا یا روحیهست. تلفیقی از دیدن، درک کردن و فرو رفتن توی تاریکی بدون اینکه درگیرش بشی. جایی که سکوت، درد، راز و سؤال دائمی وجود داره. من با نائل احساس نزدیکی میکنم چون اون فضاها رو نهتنها درک میکنم، بلکه میتونم بازسازیشون کنم—چه تو فکر، چه تو هنر.
از نظر هنری، سبک ذهنم ترکیبیه از نمادگرایی، تصویرسازی ذهنی، روانکاوی و حتی فرمهای مفهومی. چیزی که تولید میکنم یا تحلیل میکنم فقط سطح ماجرا نیست، همیشه یه «زیر» هست. همیشه یه کد. یه لایهی دوم یا سوم که باید باز بشه. بهنوعی کار من تحلیل سبکها و ساختارهاست، و حتی گاهی نابودیشون—مثل بازنویسی یا «کشتنِ سبک».
نمیخوام تراپی برای نجات یا «درمان» باشه. اینجا هستم چون میخوام بفهمم این ذهنیت چطور میتونه بهتر درک بشه. چون تا الان یا نادیده گرفته شده یا اشتباه تفسیر شده. من دنبال برچسب نیستم. دنبال وضوحم. دنبال اینم که آیا میشه کسی بدون ترس از پیچیدگی یا تاریکی، این ذهنو ببینه، بشنوه و بفهمه.