تا صبح تحت نظر بودم
صبح ساعت هشت دکتر مرخص کرد و گفت به هیچ عنوان نباید عصبی بشی و استرس بگیری .دریچه ی قلبت کمی شل شده
باید از این به بعد مراقب باشی
لباسامو مرتب کردم و همراه آقا جونم اومدم بیرون .آقا جونم دستمو محکم گرفته بود و می گفت خداروشکر خدارحم کرد دخترم .
اومدیم تو حیاط بیمارستان .
آقاجون گفت ماشین دوره .بشین رو نیمکت برم ماشینو بیارم جلوی بیمارستان
گفتم آقاجون من می تونم راه بیام
به خدا خوبم
آقاجون گفت نه دخترم ی خیابون اونورتره
صبر کن برمی گردم
گفتم چشم من میرم داخل کافه اونجا گرم تره
گفت باشه فقط قهوه نخوریا بابا
گفتم چشم ی چای کمرنگ می خورم
رفتم تو کافه و نشستم منتظر آقاجون
یهو علی رضا اومد تو کافه و نشست روبه روم
گفتم روت میشه بیای اینجا
گفت قبل طلاق حرف دارم باهات
وکیل می گیرم که اصلا همو نبینیم و همه چی سریع پیش بره
گفتم برای طلاق توافقی وکیل نیاز نیست .سرعت کارم بالاست .ولی اگه وکیل باعث میشه همو نبینیم عالیه .من استقبال می کنم .
گفت فقط ی سوال دارم؟
چرا بهم خیانت کردی ؟
من چی برات کم گذاشتم؟!!
گفتم :داری تهمت می زنی !!!!
گفت آره دیوار حاشا بلنده !
چیزی که با چشمم دیدم و انکار کن !!!!
گفتم هیچ بویی از مردونگی و شرف نبردی ...
تو خامم کردی ..
ازم اعتراف گرفتی بعدش ذره ذره نابودم کردی ...
من به آدم وقیح و بی آبرو هیچ توضیحی نمیدم
برو به جهنم
علی رضا بغضش ترکید و گفت این تویی الناز
با این نفرت منو خطاب می کنی ؟
تو رو کنار کسی که ازش متنفرم و چند سال بهش علاقه داشتی دیدم
با اون سرو وضع
بعد تو طلبکاری ؟
عوض توضیح دادن نفرینم می کنی ؟
گفتم توضیح برای این مرحله نیست !
جلوی اتوشویی توضیح می خواستی بهتر نبود ؟
الان که کار به دادگاه و وکیل و اینا کشیده
قاعدتا من باید به قاضی توضیح بدم نه شما
شما برو روی تهمتات کار کن و پرو بال بده بهشون که دادگاهو ببری
گفت: من بازنده ی این دادگاهم
اونی که می بره تویی و امیر
گریه کردم و گفتم خیلی وقیحی علی رضا
خیلی نامردی ...هیچ وقت نمی بخشمت ..
گفت آروم باش داره حالت بد میشه
گفتم برو گمشو بیرون از اینجا
گفت بس کن الناز
کجا برم من؟
من دارم سکته می کنم
به خدا وضع من از تو بهتر نیست
از دیشب یکسره قلبم درد می کنه
از یادآوری اون صحنه قلبم میخواد وایسه
از نگرانی برای تو مردم و زنده شدم
باشه جدا میشیم از هم ولی تورو به همون جدت جواب سوالمو بده
تو همزمان با من زندگی و کردی و با اونم قرار میذاشتی ؟
اونو می دیدی ؟
گفتم علی رضا ادامه نده
توروخدا ادامه نده
انقدر گریه کردم که داشتم از حال می رفتم
گفتم تو خیلی خودخواهی
خطر از بیخ گوشم رد شده
دکتر گفته استرس برام سمه
چرا راحتم نمیذاری ؟
چرا آزارم میدی ؟
در حالیکه اونم به پهنای صورت اشک می ریخت گفت باشه میرم ولی نمی بخشمت .
گفتم صبر کن
جواب سوالتون میدم ولی قول بده که از زندگیم بری بیرون .
گفت هیچ حرمتی نمونده برای ادامه ی زندگی
من فقط جواب سوالمو میخوام
گفتم من اون شب تو خوابگاه دانشکده خوابیدم .نگهبان خوابگاه شاهده
صبح جلوی دانشکده دیدمت و از شدت عصبانیت از پیامات تصمیم گرفتم برم خونه ی پدرم و همه چی رو تموم کنم .
سر راه رفتم ی لوازم تحریری برای چاپ جزوه که همونجا چادرم با بخاری اونجا سوخت
فروشنده لوازم تحریری انقدر شرمنده بود که قطعه یادشه و شهادت میده .
بعدش تاکسی گرفتم و سر خیابون پیاده شدم .
وقتی پیاده شدم دو دل شده بودم
دوست نداشتم تو رو با رفتن به اون کوچه و عصبانی تر کنم
رفتم رو پله ی اتوشویی نشستم
خیلی داغون بودم
گیج بودم
نگو اون آقا داخل اتوشویی بوده
می خواست رد شه پاشدم دیدم اونه
منو دید شوکه شد
گفت ببخشید چیزی شده
گفتم به شما ربطی نداره بفرمایید
گفت به خدا قسم من کنار اومدم و الان مثل خواهرمید
فقط نگران شدم
گفتم طوری نشده. بفرمایید با آبروی من بازی نکنید .
همین جملم تموم نشده تو رسیدی
علی رضا من تو تجرد و تو اوج آزادی عمل به این آقا سلامم به زور می کردم
حالا الان که متاهلم امام رضا شاهده که این وصله ها به من نمی چسبه
گفتم من هرگز نمی بخشمت
بابت تهمتات به من روز خوش نمی بینی تو زندگیت
امروز و این حرفمو به خاطر بسپار