2777
2789
عنوان

رمان عشق در سکوت

| مشاهده متن کامل بحث + 1827 بازدید | 163 پست

رفتنی برگشت گفت 

الناز من خواستگاری نیومدم 

اگه خواستی حرف بزنی بیا تو ماشین از همونجام می ریم خونه

اگه نه من برم خسته ام 


گفتم معلومه که مراسم خواستگاری نیست 

چون که نه من اشتیاقی دارم نه تو 


گفت الناز از قول خودت حرف بزن 

منو قاطی نکن 

اونی که اشتیاقی نداره تویی 

اونی که زندگی براش شوخیه تویی 

گفتم آهان بازم همه چی تقصیر منه؟!

گفت آره چون متاسفانه بر خلاف روزای اول که تلاش می کردی برای رابطمون 

الان عین بچه ها رفتار می کنی 

البته اقتضای سنتونه 

ی مدت ادای بزرگترا در میارید بعد از دستتون در میره

تقصیر منه که فکر کردم تو فرق داری 


گفتم درست صحبت کن علی رضا 

گفت دیگه درست تر از این ؟

انقدر لوسی که حرص آقاجونتم دراومد 

مخصوصا اون تلفظ آقاجون 

به خدا آقا جون گفتنت با هفت سالگیت فرق نکرده همونقدر لوس

گفتم دیگه داری شورشو درمیاری 

الان میرم به آقاجونت میگم که تو قصد آشتی نداری و همرو سرکار گذاشتی 

با صدای بلند خندید و گفت برو بگو 

منم میرم به آقاجونت میگم 


گفتم تو از اولش داری منو مسخره می کنی 

گفت چون مسخره ای 

چون نمی خوای بزرگ شی 

منم حوصله ی بچه بزرگ کردن ندارم 

گفتم پس چرا اومدی 

گفت :اومدم ببینم درست شدی یانه 

ولی مثل اینکه اشتباه کردم 

به نظرم هنوز ی سالی جای کار داری 


گریه م گرفت و با عصبانیت برگشتم به سمت خونه 

از پشت دستمو گرفت و گفت من تسلیمم 

گفتم ولم کن 

حرفاتو می زنی بعد میگی تسلیم 

گفت بابا تو خونه حرصمو درآوردی 

جلوی همه منو ضایع کردی 

منم تلافی اونو درآوردم 

والا خیلی ام بزرگ شدی 

گفتم خیلی بی معرفتی علی رضا 

بغلم کرد وگفت من عاشقتم

گفتم کافی نیست علی رضا 

من احترام می خوام ازت 

اعتماد می خوام


گفت تا الان مگه خلافش بوده؟

گفتم خودت چی فکر می کنی ؟

گفت اگه منظورت اون روزه همش فکر می کنم چرا اون روز به جای اینکه تو رو اذیت کنم اون مرتیکه نکشتم 

گفتم علی رضا بعد از این همه مدت با همیم با حرف زدن درباره ی اون رابطمونو مسموم نکن.

گفت شیرینی دوره ی نامزدی رو به خاطر اون عوضی نفهمیدیم یعنی چی اصلا 

اول زندگی و عشق بازیاش سر اون عوضی نابود شد 

حرمتم پیش،خانواده ی زنم به خاطر اون از بین رفت 

رابطم با عشقم با زنم دوماهه پیامکیه 

اونم پیامای بی پاسخ و یکطرفه 


دیگه ما کارمون از مسموم و این حرفا گذشته .

سیصد نفر تو کارخونه جز چشم آقا و بله آقا بهم نگفتن 

بعد از آقاجونتون دوبار سیلی خوردم و دم نزدم 



الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

سلام استارتر ممنون 

میگم اگر ناراحت نمیشین یه نقد کنم؟

تو پارت های قبلی یه مقدار مطالب تکراری دیدم که انگار به کش دادن داستان شباهت داشت منظورم اون قسمت که علیرضا دنبال الناز از خوابگاه اومد محلشون این اتفاقات و الناز سیر تا پیاز یکبار برا پدرش و یکبار برا علیرضا تعریف کرد شما میتونستی تو پارت مخصوص به پدرش اون اتفاقات تکراری رو خلاصه تر میکردی باز ببخشید من نویسنده نیستم و به عنوان خواننده نظر دادم 

این کاربری دست دو نفره. (خدایا شکرت برای ‌وجودت )

و در آخر سپاس از شما و قلم زیباتون ان شاله موفق باشین دعاگوتونم 

از الناز خوشم اومد این دوماه پا رو دلش گذاشت و علیرضا رو ادب کرد و جوابش و نداد این عالیه اقتدار الان الناز بسیار لازم بود 

این کاربری دست دو نفره. (خدایا شکرت برای ‌وجودت )

سلام استارتر ممنون میگم اگر ناراحت نمیشین یه نقد کنم؟تو پارت های قبلی یه مقدار مطالب تکراری دیدم که ...

سلام عزیزم سپاس از همراهیتون 🥰🙏

اون قسمت یک صفحه ام نمی شد .بنابراین هدف نمی تونه طولانی کردن داستان باشه 

ولی نقدتون بجاست و تکرار مکررات بود 👌


[QUOTE=389004350]سلام عزیزم سپاس از همراهیتون 🥰🙏 اون قسمت یک صفحه ام نمی شد .بنابراین هدف نمی تونه طولانی کردن داس ...[/QUOTE

ممنون بابت رمان هاتون تونستین باز بگذارین منتظریم 

این کاربری دست دو نفره. (خدایا شکرت برای ‌وجودت )

گفتم دیگه داری شورشو درمیاری الان میرم به آقاجونت میگم که تو قصد آشتی نداری و همرو سرکار گذاشتی با ص ...

سلام وقت بخیر

خیلی ممنون ک تگ کرده بودین سر شب متوجه شدم و تا الان داشتم داستان رو با قلم زیباتون میخوندم 

پارت پایانی داستان کجاست ؟؟؟؟



گفتم علی رضا اگه بخواد کشیده بشه به اینجا که منم حرف زیاد دارم باهات

اگه فکر می کنی باز کردن حرفا و اتفاقای اون روز کمکی می کنه منم بدم نمیاد ی چیزایی رو بدونم؟!

اینکه شما تو کارخونه عزت داری درست

منم تو خانوادم عزت و احترام دارم

تا حالا پدرم بهم نگفته بالا چشمت ابروعه

تا حالا حتی دستمو محکم نگرفته ولی تو از یقم گرفتی و همونجور می کشوندیم 

چرا

جرمم چی بود ؟

چرا صبرنکردی حرف بزنم ؟

بعد بهم گفتی هرزه

چطور دلت اومد ؟

چه جوری این کلمه رو فراموش کنم

کدوم خوش غیرتی زنشو تو خیابون اینطوری می کنه ؟

گفت بس می کنی یا نه ؟


گفتم نه

گفت :الناز دعوامون شد و فرار کردی

شبو معلوم نبود کجا خوابیدی ومن در به در  دنبالت می گشتم

بعد تو رو با پوشش متفاوت  کنار اون مرتیکه آشغال پیدا کردم

نظر خودت چیه ؟

جنون آنی بهم دست داد

باور کن اون لحظه خدا بهم رحم کرد که شیشه ای چیزی پیدا نکردم

چشمم رو زمین دنبال ی چیز تیز می گشت بیام کارشو تموم کنم

ولی خدا با من بود


الناز من می خواستم باهام بیای و بهم توضیح بدی

تو نیومدی

من خیلی عصبی بودم



درباره ی اون روز نگو الناز چون خودت باعث همه ی اتفاقات بودی

تو منو تحقیر کردی

تو نابودم کردی

ولی با همه ای اینا من عاشقتم

تو این دوماه تو ی سراغ ازم نگرفتی

ولی زندگی من شده بود اون گوشی لعنتی و پیام دادن به تو

تو تخیلم با تو زندگی می کردم


گفتم علی رضا خودت  اشتباه کردی اون روزو یادآوری کردی !!!

داشتیم خوب پیش،می رفتیم ولی انگار تو نمی خوای از مشکلات گذشته عبور کنی !


مهم این بود که فهمیدی زنت پاکه و بهت وفاداره

اینو فهمیدی یا نه ؟

گفت صدالبته

گفتم :الاانم پدرم اسباب کشی کرده و معضل بزرگ ما و عامل دعوای اون شب و شبهای قبلش  از بین رفت

اینم درسته؟

گفت :بله درسته

گفتم فهمیدی اون شب تمام اون بلاهایی که سرمون اومد به خاطر سوء تفاهم بود یا نه ؟

سکوت کرد

گفتم سوء تفاهم نبود؟

گفت چرا بود

گفتم علی رضا جان دیگه اون شبو تموم کن

دیگه پاکش کن از ذهنت

بذار حرکت زندگیمون  رو به جلو باشه

سرتو برگردون به سمت من که الان مال توام.

برای تو آرایش کردم

برای تو شیک کردم

عطری که زدم برای جلب توجه توعه

برای اینکه تورو بکشونم سمت خودم

برای اینکه بغلت فقط برای من واشه

چون منم به شدت حسودم مثل خودت

دوست دارم فقط منو ببینی

با من باشی

من تو زندگیم بر هیشکی اینکارارو نکردم


همین کافی نیست که بگی یکی هست تو زندگیم عاشقمه

مگه عشق همینا نیست ؟

گفت چرا عشق همینه

گفتم خب پس بهم اعتماد داشته باش


گفت باشه عزیزم

حرف دیگه بسه بیا بریم خونمون

گفتم بذار چند روز بگذره میام

گفت نخیر مثل اینکه بدعادت شدیا

برو حاضر شو ببینم

گفتم باشه ولی  امشبو میمونم

گفت یعنی چی الناز دیگه شورشو درنیار

تو روز بیا بهشون سر بزن

شب دیگه هیچ جا حق موندن نداری

گفتم علی رضا چی باعث میشه تو انقدر پررو باشی

گفت: الناز من شوهرتم. داداشت نیستم این الفاظو بهم بگی .رعایت کن شان منو خودتو


گفتم علی رضا پررو از این جهت که اومدی آشتی کنون و تا آخرین لحظه ام شاخ و شونه کشیدی

گفت چیکار کنم مثل بره باشم برات سکوت کنم

بعد که خرم از پل گذشت عقده هامو خالی کنم خوبه؟؟؟

منم به اندازه ی تو دلخورم

هر دو گفتیم

آروم شدیم

به این نمیگن پررویی


از این کلماتم دیگه به کار نبر

خوشم نمیاد


و منی که خودم یک عمر مبادی به آداب بودم ولی حالا ایشون بهم درس ادب و اخلاق میده.ولی چاره ای نیست دیگه

علی رضا پسر حرف بخوری نیست

باید حواس جمع باشم

اگر نه تو جمع و فامیل و اینام باشم رعایت نمی کنه و باهام برخورد می کنه .

البته مادامیکه باهاش مودب باشی و مراعات جایگاهشو بکنی اونم تو رو میذاره روی چشماش ولی امان از روزی که حس کنه منظوری داری ....


به هر حال آدما مجموعه ای از نقاط منفی و مثبت هستن

و من انقدر قوی هستم که چشم روی بعضی نکات منفی ببندم

یا اگر تواناییشو دارم اصلاحش کنم .


علی رضا هم ارزش گذشت رو  داره


گفتم باشه علی رضا قبوله

چیزی که میگی ام خیلی مهمه .منم دوباره همونقدر باید  حساس باشم تو ادبیاتم

ما زن و شوهریم

نه با والدین نه با بچه قرار نیست تا آخر عمر زیر ی سقف باشیم ولی ما دوتا تا آخر عمرمون قراره با هم زندگی کنیم

خودمم که فکر می کنم باید تو روابطمون تجدید نظر کنیم

من از خودم شروع می کنم

توام از خودت


چیزی که درسته اینه که هر کی خودشو اصلاح کنه نه اون یکی رو


علی رضا با دقت داشت به حرفام گوش می کرد

گفت آفرین عزیزم

دوباره شدی همون الناز سابق  

آروم اومد جلو و منو کشید تو بغلش


گفت نفسم خشگلم دیگه ی روزم نمی‌ذارم ازم دور باشی

گفت :الناز تو اون دو ماه نتونستم برم خونه ی خودمونو جاتو خالی ببینم

با خودم می گفتم چت شده

کلا سه ماهه با النازی

بلد نبودم مدل قبل از تو زندگی کنم

عجیب نیست ؟!

اصلا یادم نمیومد قبل از تو  چطوری بود !!!


گفتم علی رضا منم حرف زیاد دارم درباره روزای نبودنت .

منم دلتنگت بودم

اون روز که اومدم خونتون چند بار چشمم افتاد به در اتاقت و دلم می خواست در اون اتاقو باز کنی و بیای بیرون


گفت :ای جاااان چه جوری فدات بشم من حالا

گفتم :خدا نکنه

بیا بریم تو

بعدش رفتیم داخل

دیدم مادر جون شامو کشیده و همه سر سفره ان

علی رضا گفت من میل ندارم

رفت نشست رو مبل

آقا جونم گفت آقا علی رضا بفرمایید سر سفره

علی رضا گفت حاج آقا من اصلا اشتها ندارم

آقا جونم گفت الناز جان غذای علی رضا بردار


رفتم ی چایی براش ریختم و نشستم پیشش

زهرا خانم تا این صحنه رو دید از ذوقش به مادر جونم اشاره کرد و ما رو نشون داد .

مادر جونم آروم گفت خداروشکر

از چشم بد دور باشن الهی

بعد از شام رفتم آشپزخونه ظرفارو بشورم

مادر گفت اگه می خوای ازت راضی باشم برو وسایلمو جمع کن برو خونت

شوهرت خسته س

یک ساعتم باید اینجوری منتظر بمونه

گفتم چشم مادر

حاج آقا برام ی انگشتر خریده بود و تو جمع کادو رو بهم داد

گفتم آقا جون چرا انقدر به زحمت افتادید

حاج آقا گفتن :دخترم چطور شما برام سفارش بدی از مشهد عطر بیارن

من هیچی

تازه این کمه

به علی رضا گفتم ی ماشین به انتخاب خودت هرچی دوست داشتی بخره هدیه ی من و زهرا خانمه

گفتم نه آقا جون من ماشین دارم

حاج آقا گفت :اینم هدیه ی منه دیگه

مخیری هر کاری دوست داری باهاش بکنی

گفتم قربونتون بشم دست شما درد نکنه

علی رضا گفت الناز بریم دیگه

گفتم من حاضرم  

خدا حافظی کردیم و بعد دوماه و ده روز رفتیم خونمون


هر جای دنیا که بری تنها جایی که بهت آرامش مطلق  میده خونته.

گفتم علی رضا چقدر خونمونو دوست دارم

گفت :من خونه ای که تو خانمش باشی رو دوست دارم.

گفتم :منم همینطور عزیزم

اون روزا سعی کردم تو احترام گذاشتن به علی رضا سنگ تموم بذارم

حتی اگه اغراق آمیز به نظر میاد

چون می دونستم اینجوری هم حرمت از بین رفته بر می گرده

هم اینکه ممکنه فعلا  احترام گذاشتنم ادا باشه ولی به مرور شبیه چیزی میشی که داشو در میاری

به قول استاد مطهری

ظاهر و باطن یکسره باهم در تعاملند

ظاهر به باطن رسوخ می کنه و باطن خودش رو در ظاهر نشون میده


ای کاش همه کسایی که عاشقن یا ازدواج می کنن می دونستن که مهم ترین عامل موفقیت تو زندگی احترامه نه عشق ...


این احترام گذاشتن و ادب جلوی علی رضا اونو روز به روز عاشق تر می کرد .

احترام به وقتش

احترام به علائقش

احترام به تفکرش

به مرور این دوطرفه شد

علی رضا هم تمام خودش رو برای زندگیمون گذاشت .

ما ندیدن و چشم پوشی رو یاد گرفتیم

ما هر دو سکوت موقع خشم دیگری رو یاد گرفتیم

ما هر دومون یادگرفتیم با چنگ و دندون عشقمونو حفظ کنیم....

سلام وقت بخیرخیلی ممنون ک تگ کرده بودین سر شب متوجه شدم و تا الان داشتم داستان رو با قلم زیباتون میخ ...

سلام عزیزم 😍

متشکرم از وقتی که گذاشتید 🙏

پارت آخر رو الان گذاشتم 

ممنون میشم پس از خوندن پارت آخر  نظر یا انتقادتون رو درباره روند داستان و شخصیت ها بفرمایید 🥰🙏⚘⚘⚘⚘


سلام عزیزم 😍متشکرم از وقتی که گذاشتید 🙏پارت آخر رو الان گذاشتم ممنون میشم پس از خوندن پارت آخر نظ ...

خیلی خوب بود موفق باشید

کلا داستان هات رو دوست دارم چون شخصیت اصلیشون ب پدر احترام زیادی میزارن ❤️🌹

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز