من مجردی خیلی شاد و بیخیال بودم
اصلا دنیا برام مهم نبود فکر میکردم همه چی درست میشه یعنی من میتونم درستش کنم بعد ازدواج دیدم نه
همسری ک مخالف تفریح بود
مخالف رستوران و خرید بیرون
مخالف حرف زدن با جنس مخالف تو جمع های فامیلی
مخالف پیشرفته
مخالف حضور زن
کلا دیگه یه آدم دیگه شدم
از بس که باهاش جنگیدم
الان ب خاطر شرایط جامعه کمی شوهرم فرق کرده چون داره میبینه زنهای دیگه رو ولی دادوبیداداش سرش مونده
اصلا ب حرفم گوش نمیده
منم انقدر باهاش بحث کردم بخودم اومدم دیدم ۱۵ سال اززندگی گذشته و فقط من پیر شدم من ....