این مشکل خواهرمه از زبان خودش می نویسم.
من با خانواده شوهرم تو یه ساختمان هستیم. پدر و مادرش خوبن و کاری به ما ندارم.
حالا شوهرم از مادر من کینه داره چون بخاطر دخالت هاش تا مرز جدایی ما رفتیم. البته اون میگه دخالت.
و هیچ وقت با من نمیاد خونه مادرم و منم با بچه ها تنها میریم. حالا منم امسال گفتم به تلافی اون دیگه با خانواده ات رفت و آمد نمی کنم.
مادرشوهرم اومد تحویلش نگرفتم. حالا مادرشوهرم میگه من که همیشه احترامت کردم. گفتم به تلافی اون. حالا همین باعث دعوا شده. شنیدم به پسرش می گفت از اینجا برید. مستقل شید. من نمی تونم ببینم زنت داره رد میشه از کنار خونه ام یه سلام نمی کنه.