2777
2789
عنوان

مرمری ام بیاید دیگه کم آوردم (اگه می‌ترسید نخونید)

| مشاهده متن کامل بحث + 113291 بازدید | 1766 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اگ جات باشم میرم یه مولوی میارم یه دست دعا بخونه تو خونم ( البته اگ اهل سنت باشی)


یه دیالوگی بود تو سریال زخم کاری که میگفت:«بعضی چیزا آخرش شاید خوب نباشه، ولی قشنگه»؛و چه آدمایی که میدونستیم رابطه با اونا، آخرش خوب نیست، ولی حفظشون کردیم چون روز و شبمون با اونا قشنگ بود 🙂

نه عزیزم اشتباه میکنی اینا بخاطر اینه که جن شب ها خوصلش سر میره میاد کتکت میزنه😂اگرهم مدرک میخوای ب ...

اره،گفتم دیگه اگه خانوادم مثل اینا بودن اون موقع میبردنم دعانویس،اخرم پلاکت پایین تبدیل به سرطان ودراخر مردن میشد،ومیگفتن جنا کشتنش،تابحال خداییش به کبودیا به چشم کتک جن نگاه نکرده بودم،اینجا دنیا عجایبه

جنا با پرنده های خونگی بازی میکنن

آره ولی از کبوتر میترسن ( مخصوصا از بال زدنش ) 

پرنگان دیگه رو اطلاع ندارم 


اینم جایی گفته بودن در خانه آکواریوم نداشتع یاشید باعث جذب جن آبی میشه 

و به نظرت خودم بنویسم؟اصلا حرز کبیر امام جواد خودش مورد تایید هست؟ باعث جذب نمیشه؟

گلم حرز امام جواد خودش عالیه ولی حتی اگه یه حرکه جابه جا نوشته شه خودش باعث جذب همزاد می شه سنگینی می افته توزندگی

اگه چیزی ناخواسته ازطرف من اذیتتون کرد من معذرت می خوام

بله حرف منم همینهاینطور بود همه ادمای غیر مسلمون باید نجس و بد و اَخ میشدن و درگیر غیرارگانیک هااصل ...

دیقا همون چیزاییی رو گفتی که تو ذهن من بود.بخاطر همین خرافاتاس که انقد درگیر این چیزا میشن بستگی دارن خودت به چی اعتقاد داشته باشی و همونم برات پیش میاد آخرش

هر بژی کورد

من درکت میکنم عزیزم.چون برای ماهم همچین اتفاقی افتاده بود.دخترم ۳ساله ش بودکه یه شب یهوازخواب بیدارشد جیغ میزد.گریه میکردانگارچیزوحشتناکی میدیدمیترسید..بعدازاون دیگه یک شب درمیون همین اتفاق میفتاد.دخترمن وقتی میخابید این حالت میشد..تا۶سالگیش...اینقدرمن میترسیدم ازاین موضوع..صدقه درمیوردم..اسپنددودمیکردم..قرآن دستم میگرفتم ..میخوندم براش ولی فایده نداشت...حتی یبارکه داشت گریه میکرد همه ش زل زده بود به دیوارخونه ..قرآن دادم گفتم بگیرنترسی..ولی اینقدربچه م ترسیده بود که قرآنو گازمیگرفت😢دست وپاش میلرزید...شوهرمم میگه موقعی که بچه بوده اونم همینجوری چیزای وحشتناک میدیده...بعد خلاصه یکی بهم گف ببردعانویس..دعای چشم زخم بگیر..بردم خداروهزاران مرتبه شکر دعانویسع خوب بود.فقط به یه لیوان آب یه دعایی خوند دادخوردبچه م..کمی کشیدبه سرش و تموم ...گف ازچشم زخم بوده ..بخداخوب شد ..الان ۱۲سالشه دخترم..انشالله گل پسرشماهم حالشون زودبهتربشه.ولی تونستی برو براش چشم زخم بگیر.

نه مادرم اهل این کارا نبود ولی مادربزرگم یعنی مادره پدرم بشدت اهل دعا گرفتن و جادو جمبل بود و همیشه ...

سلام عزیزم من فقط اولین پست رو خوندم و نظرات دوستان رو نخوندم. سالهاست این بلا به روز خودم اومده . بقره و ... اصصصصلا نذار که بدتر لج میکشن و بیشتر اذیت میکنن. در خواست دوستیمو قبول کن اونجا یه روش بهت میگم سریعا دفع میشه و میره

قابل تصورم نیست این همه آدم باور دارن به همچین چیزی این قضیه که معلومه اختلال روانی که ارثی هست باید ببریش دکتر بچتو نشستی تو سایت که چی بشه یه نگاه بندازه ببین کدوم قرنه

سلام عزیزم من فقط اولین پست رو خوندم و نظرات دوستان رو نخوندم. سالهاست این بلا به روز خودم اومده . ب ...

میشه بمنم بگید منم درگیرم

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

۴۰روز سوره بقره پخش کن، تو خونه مدام پشت هم بعدش هم برو طلسم اینارو باطل کن میتونبد برید از اون خونه

دخترمو ماه اخر بارداری از دست دادم دوباره باردارم ی حمد بخونید خدا اینبار سالم برسونه بغلم دلم شکسته لایک کنید منم صلوات میفرستم برای حاجت رواییتون خواهش میکنم دعا کنید برام🥺🙏

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792