شوهر منم هر کسی را میرسید دعوت میکرد
یه بار عموش و همه ی بچه هاش
پذیرایی کردم که بعدش عموش که سن بالا بود اصلا دعوتمون نکرد
یه بار نوه خاله ی مادرش را دعوت کرد
بعد یه بار مادر و عمه و عموی جاریم را دعوت کرده بود به زور
منم گفتم خودت از بیرون غذا میگیری و همه جا را تمیز میکنی اونم رفت بهونه اورد کنسلش کرد
یه بار دیگه هم یادم نمیاد چه کسی را دعوت کرد بازم همین کار را کردم کنسلش کرد
یه بار هم خونه را ترک کردم رفتم خونه جاریم گفتم حالا دلت میخواد فلانی را دعوتشون کن من خونه نمیام
حالا دیگه این کارها را نمیکنه اگر دست اون بود هر شب هرشب مهمان داشتم از دوست و اشنا و غریبه
دیشب یه نفر از دوستهای دورش گفت بیاید خونمون گفتم شروع نکنیا من نمیام